بعد از یک دقیقه تلفن اولیور زنگ خورد.با دیدن شماره ی فلیسیتی اولیور خندش گرفت.مطمئن بود که زنگ میزنه چون بعد از برگشتنش فقط یک بار دیده بودش و از وقتی اومده بود نیویورک باهاش تماس نگرفته بود.
_الو...
صدای جیغ جیغوی فیلیسیتی باعث شد اولیورکمی گوشیو از گوشش فاصله بده
+الو و کوفت!یه وقت جوهر گوشیت خشک نشه یه پیام بدی اقای کویین!اگه کارت گیر نمیکرد که عمرا پیام میدادی،خبر میگرفتی،ببینی فیلسیتی زندس یا مرده،تو روز روشن دروغ مینویسی میس یو لیدی!لیدیو...
الیور که از خنده منفجر شد گفت
_هی هی...ایزی اوِر واچ!حق با توعه...صد بار گفتم نفس بکش وسط حرفات
+هوووووف!نه اینکه فکر کنی واسم مهمیا....ولی چطوری؟
لبخندی روی لب اولیور نشست.اون تنها دوست اولیور محسوب میشد و اولیور اون لحظه حس کرد چقدر دوست بدی براش بوده.
_خوبم...فقط...متاسفم...
اوینو که گفت فیلیسیتی یه لحظه گیج بازی دراورد و انگار استرس گرفت
+چرا؟!چی؟چی شده؟بگو که همه حالشون خوبه؟!
یه لحظه اولیورم هنگ کرد اما فهمید که بد متوجه شده
_چی؟...نه نه نه....منظورم بابت همه چیه...میدونم که دوست افتضاحی بودم و هستم واست.
+گااااد!روزی که تو دست ازین حرفا و خودزنی کردنات برداری،مطمئنا اون روز من از خوشحالی سکته میکنم...من یه چیزی میگم پسر،جدی نگیر!فقط دلم تنگ میشه واست...همین.
اولی چند ثانیه سکوت کرد و در نهایت فیلیسیتی سکوتو شکوند
+خب!بگو ببینم این اقای روی هارپر کی هس حالا!؟
انگار پشت سیستم بود همزمان داشت کار اولیور براش انجام میداد. اولیور نشست لبه ی تختش و گفت
_امیدوار بودم تو جواب اینو بهم بگی!
+بزار ببینم....اینجا چی داریم،توی یتیم خونه ی سنت جوزف توی نیویورک بزرگ شده.سابقه کیفری نداره...ادرس خاصی به اسمش ثبت نشده...
اولیور اسم یتیم خونه رو که شنید خیالش راحت شد که روی دروغ نگفته پس بقیه چیزا اهمیتی نداشت
_همین قدر اطلاعت واسم کافیه ممنون میس اسموک
+میدونی که این کارا واسم تفریح محسوب میشه،پس من ممنونم مستر کویین
نیم ساعتی با فلیسیتی حرف زدن واولی درمورد زندگی و همکاراش واسش گفت.فلیسیتی تنها کسی بود که اولیور تا حدودی در مورد اتفاقات داخل جزیره باهاش حرف زده بود و با اولیور کویین جدید اشنایی داشت.
بعد قطع کردن تلفن اولیور از جاش بلند شه تا به ورزشش برسه که کسی در اپارتمانشو زد. هیچکس ادرس خونشو نداشت برای همین با خودش فکر کرد شاید روی برگشته.رفتو درو باز کرد و وقتی در باز شد حتی فرصت واکنش نشون دادن نداشت.مارگو همسایه رو به روییش هلش داد داخل خونه و وحشیانه لباشو با بوسه مورد حمله قرار داد.اولیور شوکه چند ثانیه بوسیده شد و بعد عقب کشید.
نگاهی به سر و وضع دختر رو به روش انداخت که کاملا میتونست حدس بزنه که مسته.ازش فاصله گرفته با لحن ارومی گفت
+هی...انگار حالت...
ولی مارگو بهش فرصت ادامه ی حرفشو نداد.انگشت اشارشو به نشانه ی سکوت روی لبای اولیور کشید و هلش داد روی تختش.
مارگو پیراهن مشکی بلند تنش توی یک حرکت در اورد و زیرش لخت بود.الیورچند ثانیه هنگ به بدن بی نقصش چشم دوخت و با باز شدن زیپ شلوارش توسط مارگو به خودش اومد.
+فکر نمیکنم این...
مارگو دستی به دیکش کشید و شروع کرد به ساک زدن براش که باعث شد حرف اولیور نصفه رها بشه.