𝖯𝗍 𝟭 ╱ 𝖫𝖾𝖾 𝖬𝗂𝗇𝗁𝗈

1K 121 26
                                    


𓂃 ִֶָ 𓂃 ִֶָ 𓂃

دستش رو توی جیب شلوارش فرو برد، و با لبخندی که بی‌شباهت به پوزخند نبود به مرد رو به روش نگاهی انداخت. پیرِ خرفت رو به روش با اخم‌های توهم و افکاری که درحال جمع کردنشون بود به گوشه‌ای از میز‌ خیره شده و مینهو رو به وجد اورده بود. به هرحال؛ مینهوی ۲۷ ساله که کار اصلی ـش عتیقه‌جات و جواهرات بود از گول زدن اون پیرِ خرفتی که حتی تعداد موهای روی سرش رو از حفظ بود، باید خوشحال به نظر میرسید. چون کی میتونست از شیره مالیدن به سر آدم‌هایی مثل مستر جو، که بیشتر از انسان، شبیه به یک گونی پر شده از دلار‌های سبز بودند راضی و خوشحال نباشه؟

پوزخندش رو جمع کرد، و چند قدمی به پنجره‌ی بلندِ ساختمون شیشه‌ای نزدیک شد. تمام افکارش رو با دقت کنار هم جمع کرده بود؛ تا بتونه پر اطمینان‌تر از همیشه حرف بزنه، و از پس خانم جو بربیاد.

خانم جو، خواهر بزرگ‌تر پیرِ خرفت مورد علاقه‌ی مینهو بود. خانم مسن، ثروتمند و شیک‌پوشی که میتونست به راحتی دست مینهو رو بخونه و متوجه دروغ‌هاش بشه، اما از اونجایی که مینهو، چیزی تا گرفتنِ مدال "خوش‌ شانس‌ترین فرد دنیا" از دست رئیس جمهور وقت آمریکا نداشت، زن مو خاکستری درست زمانی که قصد کرده بود به محل ملاقاتشون، بره؛ پای چاق و درشتش توی کفش‌های پاشنه‌دارِ سرخابی ـش پیچ‌خورد و خونه‌نشین شد.

بی‌صدا و نرم به تصور خانم جو خندید. دستش رو به کروات زرشکی ـش‌رسوند، کرواتی که سونگمین صبح با اصرار توی صورتش پرت کرده بود و چندین بار پشت سر هم بهش گفته بود، "یا این کوفتی رو به لباست میبندی، یا شب خودت رو با همین به تخت میبندم".

با یاد‌آوری دوست پسر تخسش، خنده ـش رو به نیشخندی تبدیل کرد و با چرخیدن اجازه داد کت و شلوار خوش دوختش توی تنش چرخ ساده و کوتاهی بزنه. به مرد که حالا بینی دراز و عقابی ـش سرخ شده بود خیره موند تا لحظه‌ای که صدای مرد به سکوت دفترِ سرامیکی و پر از گیاه و میز و صندلی مشکی رو شکست:
"قبوله، برش میداریم."

مینهو دستش رو بین موهای فرق وسط‌ شده ـش برد و با زدن لبخند پیروزی زمزمه کرد:
"بهتون تبریک میگم آقای جو، شما یکی از بهترین گلدون‌های چند صد ساله‌ی شرق آسیا رو خریداری کردین. این واقعاً عالیه که شانس بردنش رو داشتید"

آقای جو به پر‌حرفی‌های مینهو خیره بود و مینهو درحالی که یک‌تای ابروی نازکش رو بالا میداد، حق به جانب و با چرب‌زبونی ادامه داد:
"اوه البته که اون‌ گلدون عتیقه خواهان زیادی داشت... واقعاً باید از کسی که برای شما نگه‌‌ـش داشت، که البته خودم بودم تشکر کنیم."

مرد کلافه از گزافه‌گویی‌های مینهو،‌ وقتی داشت فکر میکرد پسر خوش قیافه‌ی رو به روش شبیه احمق‌هاست، درحالی که‌ احمق واقعی توی اتاق‌ خودش بود، کیف پر از دلار‌ها رو روی میز‌ مینهو گذاشت. پسر دست‌هاش رو به لبه‌ی میزش تکیه زد، خندید تا برق چشم‌های طماع ـِش رو پنهون کنه و کمی بدنش رو خم کرد: "خب، آقای جوی‌خوش‌شانسِ عزیزم امیدوارم این گلدون کنار بقیه گلدون‌هاتون توی کلکسیونت به چشم بیاد..."

𝖢𝖠𝖲 {  𝟮 𝗆𝗂𝗇 } Donde viven las historias. Descúbrelo ahora