🦋☁جیسونگ نمیدونست دقیقا چرا حرف های مرد و قبول کرده بود و الان داخل ماشین کنار اون داشت به جایی که هیچ اطلاعی ازش نداشت میرفت کاری که کرده بود دیوانگی محض بود اما احساس پشیمونی نمیکرد حس امنیت و ارامشی که در کنار این مرد داشت و حتی نمیتونست یک درصدش و کنار جونگین و فلیکس داشته باشه
-هیچ وقت فکر نمیکردم قبول کنی همراهم بیایی اما حالا که اینجایی باعث خوشحالیه منه
با صدای مرد جیسونگ نگاهش و که تمام مدت به بیرون از شیشه دوخته بود و به نیم رخ مرد داد و روی لبخند کمرنگ روی لبش ثابت موند، مرد با دیدن نگاه خیره جی سونگ روی لباش لبخندش عمیقتر شد
-این عادلانه نیست که من در مورد بدونم اما تو نه پس هرچیزی که میخوایی و تا زمان رسیدن به مقصدمون میتونی ازم بپرسی
جیسونگ لباش و با زبون تر کرد
-اسمت.. اسمت و بهم بگو
مرد با کمی مکث جواب بتا رو داد
-فکر میکردم اولین سوالت در مورد این باشه که کجا میریم یا چطور میشناسمت
بتا دوباره نگاهش و به بیرون از شیشه دوخت و با صدای ارومی گفت
-علاقه ای به پرسیدن همچین سوالاتی ندارم در بدترین حالت قراره من و بکشی و با اتفاقاتی که امروز تجربه کردم واقعا امیدوارم همچین تصمیمی داشته باشه جای اون سوالات میخوام از خودت برام بگی هرچیزی که فکر میکنی لازمه بدونم و بهم بگو
صدای خسته و اروم جیسونگ ، لوکاس و به خنده انداخت نا امیدی که داخل صدای بتا بود برای لوکاس مثل مسکن میموند
-بیا با سوال قبلیت شروع کنیم من لوکاسم، لی لوکاس باید تا حالا متوجه الفا بودن شده باشی و اینکه از تو بزرگترم، یه دورگه استرالیایی کره ایم و برادر اون بتاییم که حتی الانم دست از فکر کردن بهش بر نمیداری
جیسونگ با تعجب سمت لوکاس برگشت تا جایی که میدونست فلیکس هیچ برادری نداشت و هیچ چیزی در این رابطه وجود نداشت
-چی؟
لوکاس ماشین و نگه داشت و سمت جیسونگ چرخید
-فکر کنم شباهت بی اندازم بهش و فامیلی هایی که یکسانه و حتی اینکه منم یه دورگه ام سند قابل قبولی برای این موضوع باشه
جیسونگ هنوز گیج به الفا خیره شده بود
-فراموشش کن در هر صورت بعدا میتونی از خود فلیکس یا حتی جونگین در موردم بپرسی
الفا لبخندی زد و از ماشین پیاده شد و جیسونگ هم به تبعیت از الفا پیاده شد و کنار لوکاس ایستاد روبه روش یه کلبه چوبی تقریبا بزرگ بود که با درخت ها احاطه شده بوده یه مکان بی سر و صدا خارج از سئول
YOU ARE READING
Music of life
Romance-تو هیچ وقت به قولت عمل نکردی هوانگ! بهم گفتی نمیزاری دیگه اذیتم کنه بهم گفتی نمیزاری دیگه هرشب زیرش جون بدم و ارزوی مرگ کنم بهم گفتی برمیگردی تا منم همراه خودت ببری ولی همش حرف بود نه؟ با اون همه دروغ بهم بگو دوباره چطور بهت اعتماد کنم؟! Couple : j...