🐞56🐺

198 31 0
                                    

🐞اترس🐞

وقتی توی بغلم به گریه افتاد تازه عمق ماجرا رو درک کردم.
محکم تر بغلش کردم و با تموم وجودم درد مردم رو حس کردم.
شکستی که ازش حرف میزد رو نچشیده بودم اما درموردش زیاد داستان و ماجرا و رویا و حقیقت هست و میدونم چه سخته عشقی که براش جون میدی دیگه کنارت نباشه!

از دو طرف صورتش گرفتم و به چشای پرشده اش خیره شدم.
شکمم پیج میخورد.
لبخندی به این واکنش شیرین بچهمون زدم.
دستش رو گرفتم و سمت شکمم بردم و لب زدم:
انگاری نگرانته!

تکخنده ای با عشق زد و جلوی پاهام زانو زد و لباش رو روی شکمم نشوند و عمیق بوسید و خیره به چشام لب زد:
عاشقتونم...خیلی خاطرتون برام عزیزه...دیگه نمیخوام از دست بدم چیز هایی رو که از همه چیز توی این دنیا برام مهم ترن!

قطره اشکی با عشق روی صورتم چکید رو پاک کردم و سری تکون دادم و گفتم:
عمو کوچیکم رو خیلی دوستش داشتی؟!

نگاهی ناراحت بهم انداخت که لبخندی مطمئن بهش زدم و گفتم:
میخوام فقط بدونم مرده من چقدر میتونست عاشق باشه...برای منم همینقدر عاشق بوده یا نه؟!

دست هام رو گرفت و میون انگشت های بزرگ و کشیده و مردونه اش فشرد و گفت:
اگه عشق رو بشه اینجوری تعبیر کرد که صدای نفس و ضربان قلبش و اصلا صداش بشه موسیقی موردعلاقه ات و آغوشش بهترین خونه ی دنیات و بوسیدنش هم انرژی برای زنده موندن...

بلند شد و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و نفسی عمیق کشید و لب زد:
من همه ی اینا رو توی یه کوچولویه برفیه مو طلاییه خوشگله لوس پیدا کردم...

خیره به چشام لبخندی زد و ادامه داد:
که اسمش اترسه!

با ذوق و عشق به حرفش خندیدم و سریع روی نوک انگشت های پاهام وایسادم و لبام رو به لباش رسوندم که خندید و عمیق لبام رو بوسید!

🧚🏻‍♂️in his name🤵🏻Onde histórias criam vida. Descubra agora