آفتاب به مرز غروب رسیده بود و فلیکس با خستگی زیاد، دلش میخواست شرکت رو ترک کنه. تایم اداری اون روز رو بخاطر اینکه فردا روز تعطیلیشون بود، زودتر به پایان رسوند و از منشیش خواست تا شینگ ژو رو به اتاقش بیاره.
چیزی نگذشت که پسر با چهرهای خنثی مقابلش قرار داشت. فلیکس ازش خواست وسایل روی میزش رو مرتب کنه و لپتاپش رو توی کیفش بذاره، بعد خودش به صندلی ویلچرش تکیه داد و بهش خیره شد.
پسر چینی اصلا بهش حس خوبی نمیداد و نمیدونست چرا نمیتونه بهش اعتماد کنه. اون پیرسینگ ها و اکسسوری های عجیب و غریبش با موهای دو طرف تراشیدهاش، اصلا به مذاق فلیکس خوش نمیومد اما چیزی که این وسط بیشتر از هرچیزی آزارش میداد، نگاههای خیره و عجیب شینگ بود.پسر چینی بعد از اتمام کارش، پشت فلیکس قرار گرفت و ویلچرش رو به خارج از اتاق هدایت کرد. فلیکس کیف سامسونتش رو توی بغل گرفته و به روبروش خیره شده بود.
روبروی آسانسور قرار گرفتن و در آهنی به روشون باز شد. شینگ ویلچر رو به داخل هول داد اما صدای قدمهای تند فردی از پشت سرشون، توجه هر دو رو جلب کرد.هیونجین سراسیمه، قبل از اینکه در آسانسور بسته شه وارد شد و بعد صاف ایستاد تا آراسته به نظر برسه.
فلیکس حتی سرش رو بلند نکرد تا نگاهش کنه. بخاطر اتفاقی که امروز تجربه کرده بود، احساسات مختلطی که شامل خجالت و سرزنش بود داشت؛ اما باز هم سعی کرد ذهنش رو از این افکار پرت کنه. به هرحال هیونجین سالهای سال پیشش بود و از جزئیات کارهای شخصیش هم خبر داشت، پس اون چهار سال وقفه اونقدر نباید به چشم فلیکس میومد.هنوز آسانسور کاملا به پارکینگ نرسیده بود که پسر کوچکتر متوجه ویبرهی تلفن همراهش شد. اون رو به سختی از توی کیفش بیرون کشید و با دیدن اسم شخص تماس گیرنده، لبخندی به پهنای صورتش زد.
- الو؟ چان؟
با شنیدن اسم چان، رادار های هیونجین فعال شدن و اخم ریزی کرد. بدون اینکه بخواد، گوشهاش رو تیز کرده بود تا صدای فرد رو از پشت گوشی هم بتونه بشنوه، هرچند خیلی موفق نبود.
- الو؟
فلیکس دوباره تکرار کرد. صدای چان واضح نمیومد و احتمال میداد بخاطر این باشه که توی آسانسور زیاد آنتن نمیده.
- الو فلیکس؟ صدامو میشنوی؟
بلاخره تونست صداش رو بعد از دو روز دوری بشنوه. شادی به قلب بی روحش دوید و صداش با ذوق بالا رفت.
حالا آسانسور توی مقصد ایستاده بود و شینگ ژو هم با تعجب به رییس نگاه میکرد. چی باعث شده بود اون مرد عصبی اینطوری خوشحال به نظر برسه؟- حالت خوبه؟ همه چیز خوب پیش میره؟
- من... خب حالم تعریف زیادی نداره.. میدونید که
YOU ARE READING
𝑯𝒂𝒓𝒎𝒐𝒏𝒊𝒐𝒖𝒔[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]
Romance_ دیشب خوب خوابیدی؟ دقیقه ای بعد هیونجین با صدای بلند، فلیکس رو مخاطب قرار داد. _ مگه میشه تو لالایی بخونی و من خوب نخوابم؟ فلیکس از داخل سرویس بهداشتی، متقابلا فریاد زد و لبخند بزرگ هیونجین که حالا روی لباش نقش بسته بود رو ندید. _ ولی من خوب نخواب...