🐺علی احسان🐺چند ماه بعد...
محکم بغلش کردم.
توی وجودم حلش کردم.
عطرش بهترین عطر دنیا بود!
نایاب ترین هدیه برای علی احسان!با ورود اترس سمتش رفتم که اول روی نوک انگشت هاش وایساد و روی لبام رو بوسید و بعد علیسان رو از آغوشم گرفت و روی مو هاش رو بوسید و گفت:
نگاهش کن چه خوشگل نصفش عین توعه و نصفش عین من؟!خندیدم و از پشت بغلش کردم وروی گردنش رو بوسیدم و دستی به مو های مشکی و نرم و ابریشمی علیسان کشیدم و گفتم:
ممنونم از هدیه ی قشنگت اترسم!خندید که عشق کردم و روی صورت و شونه ی لختش رو بوسیدم و گفتم:
اندازه ی تموم دوستت دارم های دنیا...دوستت دارم!لبخندی روی لبای سرخش نشست و گفت:
خاص ترین نگاه و خاص ترین لبخند و خاص ترین دوستت دارم فدای یه لحظه نگاه مشکی و گیرای تو مرده من!خندیدم به دلبریش و سر روی شونه اش گذاشتم و همینجوری که بانوک انگشت گونه ی نرم و توپول و سفید علیسان رو نوازش میکردم و گه گاهی توی پوست و گوشتش فرو میکردم چشم بستم و عطر عشق رو نفس کشیدم!
وقتی در اتاق باز شد و همه وارد اتاق شدن خندیدن.
پاشا خیلی سریع علیسان رو از بغل اترس گرفت و گفت:
آخخخ شیر مرد من رو نگاه...قراره جای پدربزرگش وایسه و به همه زور بگه!آخر حرفش خندیدیم و گفتم:
البته که قراره مردونگی رو یاد بگیره!پاشا لبخندی بهم زد و گفت:
پس باید به خودت بره!لبخندی زدم و به خوشی گفتم:
البته یکم مثه پدربزرگش دیکتاتور هم بشه بد نیست...مردونگی و زورگویی خیلی جذابش میکنه!اترس و شایا به حرفم خندیدن و پاشا زد به بازوم و گفت:
پس چی...میخوام وقتی راه میره و جلوی همه قدم میزاره همه یه دور بمیرن و زنده بشن!اترس اخمی با ناز کرد و علیسان رو از بغلش گرفت و گفت:
به من پسرم رو...اصلا باید از شما دو تا دورش کنم...برای بچه ام سم هستین!خندیدیم به حرفش و شایا گفت:
خودش باید انتخاب کنه...ذاتش هر چی که باشه همونجوری بزرگ میشه!پاشا تایید کرد و گفت:
درسته...شبیه هر کدوممون که باشه با هر شخصیتی برام عزیزه!لبخندی به حرفش زدیم.
اترس علیسان رو توی گهواره اش خوابوند.
چند لحظه ی بعد پاشا و شایا از اتاق رفتن.سمت گهواره رفتم و روی زمین زانو زدم و دست هام رو بردم داخل گهواره و لطافت بدنش رو نوازش کردم و با لبخندی لب زدم:
علیسانه بابا...قول میدی وقتی بزرگ شدی نزاری بابات سختی ببینه و تا وقتی که بزرگ بشی دست بابا تو رو بگیره و وقتی بزرگ شدی تو دست بابا رو؟!اترس کنارم نشست و روی شونه ام رو بوسید و گفت:
حتما همینطوره عزیزدلم...اون دوستت داره...ان رو وقتی توی شکمم بود حس میکردم!لبخندی یا حس آرامش و لذت و عشق زدم!
آری در همین نقطه در همین مکان و در همین نفس گاه غم و گاه عشق دیگر کافیست!
زندگی گاه تیره و گاه روشن!
گاهی خوشی...گاهی غم...اما جاریست!پایان