Game Over

168 32 66
                                    

کارما مفهوم جالبیه.

من امروز دقیقا حرف هایی رو از زبونت شنیدم که مدت ها قبل خودم به یکی زده بودم.

تکرار اتفاقات زندگی من گاهی شبیه یه دژاووعه.

زندگی من...

یکمی همه چیز راجع به زندگی من عجیبه. نه از این جهت که منم مثل بقیه آدم نیستم؛ نه! منم یه آدمیم  مثل بقیه که نقاط ضعف و قوت خودش رو داره. مثل همه درد میکشه یا شاد میشه.

موفق میشه و شکست میخوره و خیلی چیزهای دیگه.

ولی به شکل عجیبی زندگی من شبیه یه دراما است.انگار از بین یکی از داستان ها بیرون کشیدنش و گاهی خودم متعجب میشم که این یه داستانه، یا نه!؟ فقط منم که فکر میکنم اینطوریه...

سه سال پیش من فقط پسری بودم که به شدت روی یکی از همکلاسی هاش کراشه؛ از یکی از دختر های مدرسه خوشش میاد و تو فکر رل زدن باهاشه و حتی فکر نمیکردم ممکنه هیچ گرایشی به دخترا نداشته باشم.

من پسر 18 ساله ای بودم که به خاطر همیشه شلوغ بودن سرش و اینکه اخلاقش جذابیت چندانی برای بقیه به عنوان دوست پسرشون نداره؛ همیشه دوست همه باقی میموند. شاید هم اینطوری واقعا بهتر بود.

نمیدونم...خیلی چیزا هست که من همچنان هیچ دلیل خاصی براشون ندارم. کانگ تهیون بیست و یک ساله ی امروز هیچ ارتباطی به اون پسر ساده و معصوم دبیرستانی که حتی جرعت نداشت به کراشش بگه بهش علاقه داره رو نداشت؛ نداره. 

یه روز نونام بهم گفت که ممکنه که جواب معادله ی(x-2 = 0) بشه ده و من بهش خندیدم... اما امروز این رو میدونم که این ممکنه. این دوسال برای من به اندازه ی ده سال گذشته و شاید هیچ کس این رو باور نکنه... اما این اتفاقی بود که واقعا افتاد.

من هیچ وقت تصورش رو نمیکردم که کراش ساده ی من روی یونجون که بیشتر از سه سال ادامه داشت؛ تبدیل به یه دوستی پایدار بشه. خندم میگیره؛ میدونی؟!

خوب یادمه اون روز چه حرف هایی بهش زدم. بار اول وقتی ازم پرسید که دوستش دارم یا نه، با خنده گفتم: "معلومه که دارم." تهیون نوجوان اون روز خیلی راحت اعتراف کرد؛ اما بعد خیلی راحت تر پرسید: "منظورت چیه ؟ مگه میشه آدم دوست هاش رو دوست نداشته باشه؟!"

یونجون اون روز نگاه خاصی بهم کرد. همزمان طوری بود که انگار از دروغم رنجیده است و نوعی ناامیدی توی چشم هاش دیده میشد. ابروهاش با اخم ظریفی بهم گره خورده بودن و فقط همه ی این ها چند ثانیه طول کشید. بعد از اون چند لحظه من دوباره شدم تهیونی که همه فکر میکردن شبیه فرشته هاست؛ چون هیچ وقت نه اعتراضی داشت؛ نه از کسی میرنجید. کانگ تهیونی که بدون اینکه کسی رو قضاوت کنه؛ راحت تحلیل میکنه و درک میکنه و هیچ چیزی براش تابو نیست. بومگیو رو به یونجونی میرسونه که خودش روش کراشه و برادرانه کنار یونجونی میمونه که بهش علاقه داره.

Game overWhere stories live. Discover now