از میز کارم جدا شدم و قدم هام رو سمت اتاقش برداشتم .
پشت درش که وایساده بودم صدای غرغرش رو شنیدم
دودل بودم برای باز کردن در و رفتن پیشش دستم ب دستگیره ی در بود که تلفنم زنگ خورد و مثل اینکه اونم از پشت در متوجه زنگ خوردن گوشیم و حضورم شد_بله؟
+ بیا اینجا راجبش باید حرف بزنیم
برام لحن ارومش جالب بود نباید انقدر اروم میبود باید دوباره سرم داد میزد که ازش جدا شم
_حتما راه میفتم الان
+خوبه منتظرمراهی که اومده بودم رو برگشتم و رفتم سمت حموم اتاق
همزمان با در اوردن لباسام به اما و اگر ها فکر میکردم.
به اگر هایی که به گرفتن اون از من ختم میشد
اگر هایی که با فکر به اون باعث میشد تمام ریشه های وجودم یخ ببندنتیپ مشکی ساده ایی زدم و جلوی ایینه همونطور که ساعتم رو تنظیم میکردم با خودم عهد کردم که اینبار از دستش ندم
اروم اروم پله هارو طی میکردم انگار که دلم به رفتن راضی نبود
سوار ماشین شدم چ توی ماشین اهنگ ارومی رو پلی کردم و سعی میکردم همخونی کنم تا حواسم ب موضوع دیگه ایی متمرکز بشه
درست نیم ساعت بعد بود که رسیده بودم به اون برج و گذشته ی تاریکم
ماشین رو همونجا ول کردم و داخل شدم
+سلام جناب میتونم کمکتون کنم؟
_قرار داشتم ،خبر دارن !
+ او بله مطلع هستم بفرمایید راهنماییتون میکنمرفتم سمت اسانسور و به خانمی که همراهیم میکرد نگاه میکردم موی بلند و قد نسبتا بلند بخاطر بدن روی فرمش بنظرم باید ورزشکار هم میبود
به طبقه ی اخر که رسیدیم پیاده شدیم صدای کفش هاش درست مثل صدای بیدار شدنم از فکر هام بود و باعث میشد توجه کنم به دور و برم
تقه ی ریزی ب در زد ک بلا فاصله بفرستش تویی نصیبش شد، در رو برام باز کرد و سعی کردم مطیین قدم بزارم
_سلام_______. ________. _______.
خب اینم پارت بعدی بچه ها. این ایدیه hana.hn4831 اینستای منه این کتاب کامل شده و. اگه کاملش رو میخواید بیایید براتون میفرستم و خب خوشحال میشم اونجا باهم اشنا شیم و با کسایی که نزدیک هستن چالش بگیریم !
این پیجم رو تازه زدم و خب خوشحال میشم بیایید که اشنا شیم
و نید یکی که باهم بنویسیم
YOU ARE READING
v4
Non-Fictionداستان پسری هست که بخاطر دوست صمیمیش وارد رابطه ای میشه ک کم کم با عشق همراه میشه