از کلینیک زدم بیرون نمیدونستم جواب استاد رو چی بدم..کارای زیادی برام
کرد تا الان بشم بهترین مشاور و روانشناس کل سئول یکی از بهترین های نه
تنها کره بلکه جهان..
اما همینا دستمو حسابی بسته بود..یعنی سرم خیلی شلوغه بود و برای این
آشنای استاد اصلا حالا حالا ها وقت نداشتم چه برسه فردا صبح..چون این
دوست تازمون هم مثل اینکه سرش خیلی شلوغه
به ناچار زنگ زدم به منشیم..
+سلام خانم
- سلام جه مین..برای فردا اولین وقتی که دادی ساعت چنده؟
+ساعت نه اولین وقته خانم
-زنگ بزن و معذرت خواهی کن و بگو وقت شون کنسل شد
+ولی خانم آقای کیم از خیلی وقته که وقت گرفتن
-خیلی خب.. خیلی خب..بگو دو ساعت تعویق میوفته
+چشم خانم ..معذرت میخوام ولی مشکلی براتون پیش اومده؟
- نه..چرا میپرسی؟
+اخه شما هیچ وقت وقتی رو کنسل نمی کردید
-بلاخره هر چیزی اولین بار داره
+بله خانم معذرت میخوام
-شب خوش جه مین
+شب بخیر خانم
گوشی رو قطع کردم و خواستم به استاد پیام بدم اما یادم افتاد پیام هاش رو
نمی بینه.. پوفی از سر بی حوصلگی کشیدم و به طرف ماشینم راه
افتادم ..شروع کردم به غر زدن اصلا خود استاد چرا به این اشناش
نمیرسه..اصلا مگه فقط استاده منه..چرا به بقیه نمیگه=/
رسیده بودم به ماشینم درش رو باز کردمو گوش رو پرت کردم رو صندلی و
همانند یه خنگ دوباره برش داشتم..
تا زنگ بزنم به استاد..
+به به دانشجوی خنگ من
-استاااد..
+ بله خانم کیم
-زنگ زدم بگم به اشناتون بگید ساعت۹ توی کلینیک باشن..
+واقعا ممنونم دانشجو کوچولو
با خند و حرص گفتم:
-خواهش میکنم استاد پیر
از پشت گوشی صدای قهقه اش که به خاطر رفتار بچگانه ام بود رو شنیدم
-شبتون بخیر استاد
+شب توام بخیر باز هم ممنون..فقط..
-فقط چی؟
+کسی نباید راجب هویت این شخص چیزی بدونه باشه؟
با کمی مکث گفتم:مشکل قانونی که نداره؟
درسته الان خیلی معروف بودم هرجایی بهم نیاز داشت اما اصلا دنبال دردسر
نبودم
استاد خنده ای کرد و گفت:
+نه نترس..ایدله.. یه ایدل خیلی بزرگ...
نفسی اسوده کشیدم و گفتم:
-اها..باشه..راستی اسمش چیه؟
+یونگی..مین یونگی
داد کشیدم:
-یونگی از بی تی اسسسسسسس؟؟؟؟؟؟
+هییی دختر گوشم کر شد
-معذرت میخوام معذرت میخوام ولی اینا هم مگه مشکل روحی دارن؟
+دختر خل شدی؟مگه اینا ادم نیستن؟
-ببخشید ببخشید،خب هیجان زده شدم
+باشه حالا..خب دیگه من واقعا خستم میرم بخوابم دختر جون
- باشه استاد،شبتون بخیر
گوشی و قطع کردم و پرتش کردم رو صندلی..یا خود مسیح...حالا کی حال
رانندگی دارهههه..
سوییچ رو زدم و راه افتادم که برم خونه و بیهوش بشم
*7صبح*
با آلارم ساعت بیدار شدم با چشمای کاملا بسته فقط راه افتادم سمت
حموم..میدونستم برم توی وان باز خوابم میگیره و دیرم میشه...پس تصمیم
گرفتم یه دوش بگیرم باز هم با چشمانی بسته دوش آب رو باز کردم..اما انگار
برق گرفتم:)
خب دختره کوووووور چشمای کورتو وا کن...وای خداا یخ زدمممممم..ولی
خب..یه خوبی داشت خوابم پرید..
یکم که گذشت اومدم بیرون..یه ماسک گذاشتم رو رو صورتم و بعدم رفتم
صبحونه بخورم
ساعت نزدیکای هشت بود و باید سریع میبودم..سریع یه ساندویچ مربا برای
خودم درست کردم و همینطور که سمت اتاقم پرواز میکردم میخوردمش انقد
سریع که وقتی با اون سرعت به اتاقم رسیدم داشتم به زور اخرین گاز رو
قورت میدادم
ماسک رو از روی صورتم پرت کردم توی سطل اشغال و سریع یه استایل کرمی
قهوه ای زدم و بالم و ریملم رو پرت کردم توی کیفم باز به سمت پله ها پرواز
کردم...ساعت رو چک کردم ساعت ۸:۱۰ بود می رسیدم.. داشتم از در میرفتم
که زدم رو پیشونیم..داشت گوشیم یادم میرف..سریع گوشیم رو برداشتم و
زدم بیرون سوار ماشین شدم و بزن بریم پیش به سوی یونگی شی
...................................................................................................
سلام سلااامممم :)
اینو و تقریبا چهار پارت دیگه اش رو نوشتم ولی ایده ای برای بعدش ندارم..خدا به دادم برسه...
راستی اگه دوست داشتنی ممنون میشم ووت و کامنت بزارین خواهشا🙃💜
شاد باشیییددد...بورااههه
YOU ARE READING
جستجوی عشق..............................Search for love
Fanfictionیونگی.. که گذشته تلخی داشته وبعد کلی کلنجار رو میاره به مشاور..چی میشه اگه مشاور باعث بشه دوست داشته شدن رو حس کنه؟:) کاپل نامعلوم:) Happy end