💫91👁

442 53 10
                                    

🔑پارسا🔑

وقتی شروع به بوسیدنش کردم و میون تقلاهام وا دادم خندید و محکم رو گردنم رو بوسید و گفت:
آخخخ فدات بشم که همیشه من رو میخوای...

از بوسه پر از شهوتش با ناله ای خندیدم و وقتی شیفته وارانه شروع به بوسیدن گردنم کرد به پیرهنش چنگ زدم و گفتم:
آهه...پویا...اوممم...برو در اتاق رو قفل کن...آههه...نفس...

با بوسه ای از گلوم سمت در رفت و در رو قفل کرد و بدون مکثی سمتم جهید و از دو تا دست هام گرفت و با یه دست بالای سرم قفل کرد که خندیدم و لباش روی لبام نشست.
لبام رو میبوسید و میمکید و گاز میگرفت و به قدری عاشق حرکت لباش و تیزی دندون هاش که با عشق و شهوت خاصی توی لبام فرو میرفت بودم که نمیدونستم صدای ناله هام رو کنترل کنم!

دستم رو سمت شلوارش بردم و دستم رو بین پاهاش مالیدم که چشاش رو بست و ناله ای عمیق کشید و خندید و خیره به چشام گفت:
ایندفعه یه جوری میخورمت که تموم بشی ووروجک!

خندیدم که دستم رو گرفت و زیر شلوارش و لباس زیرش برد و گفت:
لمسم کن...زود باش!

💫آیدن💫

مشغول مطالعه بودم.
شاهان هم داشت تلویزیون میدید.
چشم غره ای بهش رفتم و کتاب رو زدم به بازوش که بازوش رو نگه داشت و گفت:
آی...چرا میزنی خب؟!

به کتاب زبانش اشاره کردم و گفتم:
بخون فردا خیر سرت امتحان داری...

کلافه گفت:
ای بابا...صبح تا حالا خوندم...عجب انتخابی کردیما...اصلا معلمم شد پارتنر...

چشام رو ریز کردم و گفتم:
چی گفتی؟!

ترسیده دست هاش رو بالا برد و گفت:
هیچی به خدا خیلی هم انتخابم درست بوده و اصلا...اصلا...

کتاب رو زدم تخت سینه اش و گفتم:
شاهان یعنی من تو رو میکشم که فردا امتحان رو کمتر از بیست بگیری!

با لب و لوچه ی آویزون رفتم سمت آشپزخونه تا زیر غذا رو که ماکارونی بود کم کنم.
خب چرا دروغ بگم یهویی از همین چند کلمه ی الکیش و توی همین چند ثانیه ناراحت و دلخور شدم!
خودمم نمیدونستم این همه ناز رو کجام میاوردم؟!
شاید شاهان زیادی لوسم کرده بود!

وقتی شعله ی گاز رو کم کردم دست هاش دورم حلقه شد و روی شونه ام رو بوسید و آروم دم گوشم زمزمه کرد:
آیدنم؟!

عاشق اینجوری صدا زدنش بودم.
خوب میدونست و همیشه برای آروم کردنم ازش استفاده میکرد.
وقتی جوابش رو ندادم صداش رو مظلوم کرد و گفت:
شاهانی گناهه...ببخشیدش پرنسه مو طلایی!

لبخندی که بی خبر روی لبام نشست رو دید و روی صورتم رو بوسید و با خنده گفت:
اوممم...میدونم خیلی دوستم داری و زودی میبخشیم...

برگشتم سمتش و میون اخم هام لبخندی زدم و گفتم:
خیلی پررویی!

روی لبام رو بوسید و گفت:
یه چیزی بگو ندونم عشقم!

خندیدم که خندید.

💫Drown your gaze👁Onde histórias criam vida. Descubra agora