اینم از وانشات جدید🌚🥀💜 اگر تو کامنت های وانشات های قبلی کاپلی بود که خواستید ازش بنویسم و هنوز چیزی نذاشتم ازشون،اینجا دوباره بهم بگید🦋
فکر کنم به زودی دوباره این بوکو آپدیت کنم با وانشات یا شایدم چند شاتی جدید😎🧡ولی حمایتا خیلی کمه:( لطفاً یکم بیشتر توجه کنید به اینجا:(
***** لباس جیسو👇🏼
Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.
با پاش روی زمین ضربه میزد و مدام ساعت مچی ای که اولین و تنها کادویی بود که از جیسو گرفته بود و نگاه میکرد،نمیخواست دیرشون بشه ولی جیسو هنوز نیومده بود.
با دیدن دختری که دستاشو توی آستین هاش فرو برده تا گرم شن و داره از ته خیابون به سمت ایستگاه میاد،لبخند عمیقی روی صورتش شکل گرفت.
جیسو مثل همیشه آراسته و زیبا خودشو به تهیونگی که منتظرش بود رسوند،عجیب نبود که باهر قدم نزدیک تر شدن بهش ضربان قلبش بیشتر میشد و صداش توی سرش اکو...
با رسیدن جیسو و دیدن لبخند قلبی شکلش گفت:چقدر دیر کردی..!
جیسو نفس گرفت و در جوابش در حالی که از پله های اتوبوس تازه رسیده بالا می‌رفت گفت:ببخشید،امروز نمی‌دونم چم شده بود؛برعکس بقیه روزا خواب موندم..!
سری تکون داد و بخاطر شلوغی اتوبوس هر دو سر پا ایستادن،اواسط پاییز بود و هوا تازه داشت سردی خودشو نشون میداد،تهیونگ با پالتو و بافت کرم رنگش حسابی گرم مونده بود ولی جیسو با اینکه بافت و کت تنش بود،نوک دماغ و گونه هاش قرمز شده بودن و دستاشو توهم می‌پیچید،وقتی کنار هم توی اتوبوس ایستادن و جیسو میله کنار صندلی و تهیونگ میله ای که از سقف بودو گرفت،جیسو با نگاه به دستش که بالا رفته بود خنده موزیانه ای کرد و دست آزادشو توی جیب پالتوی تهیونگ فرو برد و تهیونگ هم متقابلاً بهش لبخندی زد.
به غیر از لبخند زدن کار دیگه ای نمیتونست بکنه،بی اغراق تپش قلبش هزار برابر شده بود و همیشه این وضعیتی بود که پیش جیسو بود...
جیسو از اینکه تهیونگ همیشه آنقدر با ملاحظه بود خوشش میومد ولی دستشو بیرون کشید و جلوی دهنش گرفت و بازدم گرمشو رها کرد ولی دستش توسط تهیونگ کشیده شد و همون‌طور که انگشت های کشیدش در انگشت های ظریف جیسو قفل میشد و دوباره توی جیبش فرو میکرد،چیزی نگفت و بیرونو نگاه کرد.
