بادی که لای موهای مشکی بلند شدهاش میوزید...
پلکهایی که آفتاب مانع باز شدن کاملشون شده بود...
آسمون و دریایی که همدیگر رو بغل کرده و مرزی باقی نگذاشته بودن...
اسکلهٔ چوبی متروکه، امروز شاهد پسر زانو به بغلی بود که به بی انتهاییه مقابلش خیره شده بود...
نگاهش رو به بالای سرش داد؛ ابرهایی که بهش دهن کجی میکردن و برای چندمین بار در اون هفته ریزش بارون رو خبر میدادن
صدای پرتاب سنگ و بعد سری که دوباره بین زانوها قرار گرفت و فرو خوردن بغض هر روزهاش...
توی خودش جمع تر شد و سنگ بعدی رو پرتاب کرد.
گرمایی از طرف خورشید با وجود اون همه ابر، قرار نبود بهش بتابه و گرمش کنه
صدای مرغهای دریایی هر لحظه بیشتر میشد
اطرافش مثل دو ساعت گذشته خلوت بود
و خودش هنوز هم تنها کسی بود که موجهای آروم دریای این قسمت رو ملاقات میکرد
سکوت و آرامشی که همدم اشکهای سرد و قلب دلتنگش بود و تنها اون اسکلهٔ متروکه، میتونست بهش هدیه بده
سنگ بعدی..قلوپ+میدونی سهون، من عاشق اینم که صدای قطرههای بارونی که توی دریا فرود میان رو بشنوم
سرش رو از بین پاهاش بیرون اوورد و به کنارش نگاه کرد
موهای قهوهای رنگش دچار هجوم بیرحمانهٔ بادهای تند اطراف شده بودن، چشمها و لبهایی که با لبخند بهش نگاه میکردن
پاهاش رو روی اسکله معلق رها کرده بود و آروم تکونشون میداد و دستهاش رو به عقب تکیه گاه بدنش شده بودن
"تو دقیقا توی ذهنم چیزی هستی که همیشه بودی جونگین"
سهون سرش هنوز هم روی زانوهاش بود و زیر چشمی به کنارش نگاه میکرد؛ به لبخندی که درخشندگیاش حتی از آفتاب ظهر هم روشن تر بود و قهوهایه مردمکهایی که انگار میخواستن باهاش حرف بزنن-آسمون رو ببین جونگ، امروز سئول در آفتابیترین حالت خودشه
اشکی که از گوشهٔ پلکش چکید و راهش رو تا داخل گوشش گرفت
چرا باهاش حرف نمیزد؟ چرا فقط بهش لبخند میزد؟+پس باید یه روز بارونی رو برای اومدن به ساحل در نظر بگیریم؟
سردش نبود؟ اون پیرهن نخی راه راه واسش کافی بود؟ جونگین مگه سرمایی نبود؟ اون زود سرما میخورد
-از خیس شدن زیر بارون متنفرم
YOU ARE READING
MOONLIGHT
FanfictionFICTION : Moonlight- مهتاب COUPLE : سکایهون(ورس) GENRE : درام، رمنس، انگست، اسمات AUTHOR : #تئو UP DAYS : - NC-18 خلاصه: سهون و جونگین دانشجوهای دانشگاه هنر سئول که طی اتفاقاتی با هم دوستی ای رو آغاز میکنن ؛اما این رابطه به مرور تنها یک رابطهٔ دوس...