Part 68

56 23 2
                                    

♠جاسوس♠

.・✫・゜・。.

پارت 68

ییبو روی نیمکت جلوی دریاچه نشسته بود ...به ساعتش نگاهی کرد :یه بار نشده سروقت بیای....

ییشینگ آروم پس گردنی به یببو میزنه: چی میگی پشت سرم؟؟...

ییبو با شنیدن صدای ییشینگ بلند میشه ..هردو با ذوق و چشمای اشکی به هم نگاه میکنن..ییبو زیر لب ییشینگو صدا میزنه و ییشینگو سمت خودش میکشونه..هردو همدیگرو محکم بغل کرده بودن و می‌فشردن....

ییبو:لعنتی چقد دلم برات تنگ شده بود...حالت خوبه؟ اونجا که اذیتت نکردن؟؟..

ییشینگ: خوبم داداش خوبم...نه یه پا رئیس بودم واس خودما...

ییبو:معذرت میخام تقصیر من بود که فرستادنت اسرائیل...

ییشینگ:ییبو بس کن...قرار بود یکی از بچه های خودمونو بفرستن اونجا واس جاسوسی قسمت من شد...

ییبو ییشینگو از بغلش جدا میکنه و نگاه دیگه ای به ییشینگ میندازه...

ییشینگ:تو چی؟خوبی؟ وقتی دوباره برگشتی اتفاقی که برات نیوفتاد؟...

ییبو:نه خوبم...یعنی خوب که چه عرض کنم... هردو روی نیمکت میشینن..

ییشینگ:چیزی شده؟...

ییبو:منو بادیگارد جان کردن...نمیدونی چقدر جلوی خودمو گرفتم که نزنم فکشو بیارم پایین..

ییشینگ شروع به خندیدن میکنه:ههههه حسابی لابد حرصت میده...

ییبو دستشو مشت میکنه:آخ تموم که بشه خودم میگیرم.. میبرمش توی اتاق بازجویی اینقد میزنمش تا صدای سگ بده...

ییشینگ:ههههه پس بهش بگم خودشو بکشه خیلی بهتره تا گیر تو بیوفته...

ییببو لبخندی میزنه....

ییشینگ: ولی ییبو خیلی ریسک کردی که دوباره برگشتی...واقعا آدم کله خری هستی...

ییبو:بادمجون بم آفت نداره..اینارو ول کن...اون روز نشد درست باهم حرف بزنیم... زنتو میخای چیکار کنی؟..

ییشینگ:چیزی تا عملیات نمونده ...همه فکرم اونجاس..نمیخام به چیز دیگه ای فکر کنم...

ییبو:شنیدم داره میاد...

ییشینگ:آره..میدونم چجوری از خودم جداش کنم ...

ییبو:هوووف...راستی ییبو شنیدی از مامورین امنیت پکن هم وارد این ضد گروهک شدن؟...

ییبو:جدی؟نه کسی چیزی به من نگفته کی هست؟خودی نزنیم....

ییشینگ:نمیگن که ...

ییبو:اونا چی؟می‌شناسن مارو ؟..

ییشینگ: نه نمیشناسن..

ییبو:خوبه...

▪︎Spy▪︎Where stories live. Discover now