✨🌑

726 42 1
                                    

این چندمین بار بود که بخاطر اون دختر تو اون کلاب کوفتی بود و ناخواسته پاتوقش شده بود...همونطور که محو نگاهش بود بطری ودکا رو سرش کشید
هر شب انگار صدایی توی درونش فریاد میزد و اونو وادار میکرد که سمت اون کلاب لعنتی بره
چندان چیزی ازش نمیدونست و اما خوب متوجه بود که دختر کیه و چه کارایی از پسش برمیاد!همین حریصش میکرد
جئون عاشق بدست آوردن چیزایی بود که هرکسی نمیتونست نزدیکش بشه
ا/ت ویو]
با سر درد افتضاحی چشمامو باز کردم من باید هر چه زودتر الکل خوردنو کنار بزارم
طبق معمول صدای داد و بیداد جانگ هیون جو به وضوح قابل شنیدن بود حتی یادم نیست آخرین بار کی پدر صداش کردم..
قبل اینکه صداش بلند تر بشه از اتاق بیرون اومدم
+ضعیف تر از خدمتکارای تو خونت پیدا نکردی که سر اونا داد و بیداد میکنی ؟!
•تو یکی بهتره برگردی اتاقت که هر چی بدبختی دارم بخاطر توعه
بی توجه بهش  سمت اشپزخونه رفتم و از خدمتکارم خواستم برام صبحونه آماده کنه ک عصبی سمتم اومد
•میخوام بدونم بعد اینکه این خبرم بهت گفتم بازم میتونی ریلکس بشینی و صبحونتو بخوری!
+باز چیشده هوم؟!
•منو دارن تحدید میکنن
+خب اینکه چیز جدیدی نیست چند میلیون دلار میخوان؟!
•این بار پول جوابگو نیست!تو رو میخواد
+داری شوخی میکنی؟
•ببین ا/ت مدرکی که علیهم داره رسما منو میبره بالای دار..مجبوری قبولش کنی
+داری چه زری میزنی چیو قبول کنم هان؟!
•فقط یه ازدواج فرمالیتست!
+مرد حسابی معلوم هست داری چی میگی
•همینه که هست ا/ت اگه قبولش نکنی کل زندگیمون از هم میپاشه
+تو میخوای من بخاطر تو از زندگی خودم بگذرم!؟
•من پدرتم در ضمن زندگی توعم وابسته زندگی منه
+ترجیح میدم بمیرم تا اینکه با کسی زیر یه سقف باشم که نمیشناسمش
•منطقی فکر کن این به نعف هممونه
+یه کلمه دیگه نمیخوام بشنوم
سمت اتاقم رفتم و دوباره رو تخت برگشتم کاش امروز هیچوقت شروع نمیشد مثل همیشه همه چیزو باید خودم حل میکردم
________________________________
ساعت شیش عصر و نشون میداد و من هنوز تو افکارم غرق بودم
با افتادن اسم هه نا رو گوشیم کلافه برداشتمش
«یه جای خوب سراغ دارم بیام دنبالت یا میای دنبالم؟؟
+هه نا رو مود خوبی نیستم
«الان رفتنمون واجب تر شد که!
+باشهه میام دنبالت حاضر شو
«حلههه
با حبس کردن خودم تو اتاق اتفاقی نمیوفتاد شاید بیرون رفتن یکم حالمو بهتر میکرد پشت میز ارایشم نشستم و آرایش ملایمی کردم و لباس مشکی کوتاهی تنم کردم و کتمو رو شونه هام انداختم همونطور که از پله ها پایین میرفتم متوجه صدای صحبت هیون جو و با صدای نا آشنایی شدم نزدیک تر شدم که نگاهی انداختم
جئون جونگکوک..!تقریبا جزو تاجر های بزرگه و آدم حسابی هست برای خودش
..اینجا چیکار میتونه داشته باشه!
هیون جو با دیدنم گفت
•اومدی ا/ت...منم میخواستم ب خدمتکار بگم صدات کنه
+زودتر حرفتو بگو..قرار دارم

•بیا و با همسر ایندت آشنا شو
لحظه ای مکث کردم...الان چی گفت این!تا همین چند دقیقه پیش تصور دیگه ای راجب جئون جونگکوک داشتم!خودمو جمع و جور کردم و گفتم
+همین الان گفتم قرار دارم
قبل از این که هیون جو بخواد چیزی بگه گفت
-بنظر من که میتونی قرارتو کنسل کنید
•اره حق با جئونه دخترم قرارتو کنسل کن
کلافه سمتشون رفتم و رو به روش نشستم
نگاه سنگینشو روم احساس میکردم و کاملا اذیت میشدم
•حالا که ا/ت هم اومد بهتره صحبتمونو شروع کنیم
-صحبت و شما باید قبلا کرده بودید!به هر حال من میخوام سریع این کار انجام بشه مثلا همین فردا وگرنه دیدید یهو وسوسه شدم و..
•هر طور که تو بخوای جئون
کمتر پیش اومده بود که موافقت کردن هیون جو رو با کس دیگه ای ببینم همیشه سعی میکرد حرف خودش باشه جسارتمو جمع کردم و شروع ب حرف زدن کردم
+آقای جئون راحت بگم...مطمئنا منطقتون نباید اجازه بده با کسی که علاقه ای بهتون نداره و مهم تر از اون حتی نمیشناسیدش ازدواج کنید درسته؟!پس بهتره همینجا این بازیه کثیفو تموم کنیم درباره مدرکیم که بر علیه هیون جو دارید مطمئنا میتونیم با صحبت حلش کنیم
-ولی ما قبلا حلش کردیم با هیون جو...مگه نه؟!
+ولی تصمیمی که گرفتید بی تردید احمقانه ترین تصمیمه
-تو تو جایگاهی نیستی که درباره تصیماتم نظر بدی
+اتفاقا هستم که دارم میگم
-انقد جسارت عاقبت خوبی برات رقم نمیزنه
+بهتره شما نگران عاقبت خودتون باشید
قبل اینکه بحث اوج بگیره هیون جو وسط حرفمون پرید
•جئون بسپرش به من
-فردا دوازده ظهرهمینجام!بهتره تا اون موقع حلش کرده باشی وگرنه با روش خودم وارد میشم
•جای نگرانی نیست
پوزخندی حواله ام کرد و سمت در رفت...

He wants me...Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ