↳ Guillotine⛔ اگه تونستین یه منطقه پرت رو پیدا کنین که کلی انرژی منفی و ترس بهتون منتقل میکنه قطعا رو سر در ورودی شهر با یک تابلوی هشدار مرگ رو به رو میشید که روش نوشته:
" به گیــوتیـن خــوش آمـدیـد " ⛔-میشه جمعا صد و ده دلار
× گرونه! این فقط یه خنجر معمولیه. چرا باید این قیمتش باشه؟
سعی کرد به اعصابش مسلط باشه و لبخندش رو نخوره
البته اگه واقعا امکانش باشه!
همیشه همینطوری بود
مردم این شهر لعنتی هیچوقت انگار قانع نمیشدند.
با لحنی که سعی میکرد بیحوصلگی درش دخیل نباشه اما چندان هم موفقیت آمیز نبود، همراه با حفظ لبخند قلابیش گفت:
-قیمتهای کمتری هم داریم، قیمتهای خنجرامون از پنجاه دلار شروع میشن تا پونصد دلار.
به ردیف دیگهای از پشت ویترین شیشهای مغازه اشاره کرد و گفت:
-اینا خنجرای ارزونمونن.
مرد نگاه ناراضی به باقی خنجرها انداخت:
× همینو یه ذره تخفیف بده دیگه پسر جون! اینطوری که نمیتونی مشتری مداری کنی.
-باور کنین اینا قیمتهای اصلی بازارن، من اجازه پایین بردن قیمت رو ندارم. اگه فعلا توانایی خریدش رو ندارین براتون میذارم کنار تا هروقت تونستین بخرینش.
× تا دیروز این قیمتش صد دلار بود، الان صد و ده دلار شده! از کجا معلوم برام گذاشتی کنار فرداش اومدم صد و پنجاه دلار نشده باشه؟
مشتری با رنجیدگی خاطر شکایت کرد و جیمین نفس عمیقی کشید، این روزها صبور بودن کار سختی شده بود!
-منطقه ما جای خطرناکیه و تهیه کالاها اصلا کار راحتی نیست، برای همینه که قیمت اجناس میرن بالا و اینش دیگه دست ما نیست.
× لعنت بر پدر اون پسرهی بی همه چیز که بلد نیست یه شهر کوچیکو اداره کنه! جهنم و ضرر، همینو میخرمش.
جیمین با احترام خنجر رو داخل جعبهی مخصوص مشکی رنگش قرار داد و کارت مشتریِ چونه زن رو ازش گرفت!
دیگه تقریبا ظهر شده بود.
پشت در مغازه تابلوی " باز است " رو به " تعطیل است " تغیر داد.
باید تهیونگ و جونگکوک رو برای آماده کردن ناهار بیدار میکرد، نمیشد که همه کاهارو خودش تنهایی انجام بده!
ساعت تقریبا یک شده بود.
نگاهی به ردیف سلاحهای گرمی که پشت سرش چیده شده بودند انداخت و یکیشون رو برداشت.
کمی الکل روی دستمال پارچهای اسپری کرد و مشغول تمیز کردن دستهی اسلحه شد که ناگهان دستی از پشت دور کمرش حلقه شد. بدون اتلاف وقت سلاح تو دستش رو به سمت پیشونی مرد گرفت و برای کشیدن ماشه آماده شد اما با دیدن چهرهی آشنا و خندون تهیونگ هوفی کشید و اسلحه رو پایین آورد.
_ رولور کالیبر سی و هشت؟ کی وقت کردی از این مدلای خوب بیاری؟
جیمین بیتوجه به تهیونگی که برق نگاهش رو از پشت سر هم میتونست به خوبی حس کنه، دوباره مشغول انجام دادن کار نیمه تمومش شد و غر زد:
-یه روزی با این ورودای یهویی و پر سر و صدات جونت رو از دست میدی.
تهیونگ تکخندی زد و دوباره دستش رو دور کمر باریک پسر حلقه کرد:
_ تو محشری چیم. بعد اون همه فعالیت دیشب چطوری تونستی صبح زود پاشی و مغازه رو بگردونی؟
-درسته، من فوقالعادم! اگه من رو نداشتین تا الان ورشکست شده بودیم.
جیمین با خونسردی گفت و اسلحه رو کنار گذاشت.
لبهای تهیونگ به نرمی روی گردنش کشیده میشدن و تمرکز کردن رو ازش دریغ میکردن.
-انقدر تو گردنم نفس نکش!
زمزمهی محوی کرد. با اینحال خودش هم میدونست که تهیونگ به حرفش گوش نمیده. پس بیشتر ترجیح میداد از حس خوبی که کنارش داره لذت ببره.
_ بوی خوبی میدی. بدون من و کوک دوش گرفتی؟
-خودتم خوب میدونی که ما سهتایی کنار همدیگه نمیتونیم یه دوش معمولی داشته باشیم.
_ هوم... منم منظورم به دوش معمولی نبود.
جیمین متعجب از اینهمه پررو بودن خنده ای کرد:
-مرتیکه دائم الحشر! ناهارو آماده کردی؟
-اوهوم. ولی نتونستم کوک رو از خواب بیدار کنم! خودت که میدونی چقدر خرسه.
دست شل شدهی تهیونگ به جیمین این فضارو داد که از آغوشش بیرون بیاد و به سمت در پشتی مغازه که به پلکان خونشون راه داشت بره و همزمان غر بزنه:
- پسرهی تنبل! گاهی اوقات از اینکه انقدر زیاد میتونه بخوابه بهش حسودیم میشه. تا من میرم بیدارش کنم یکم مغازه رو مرتب کن، بعدم دستات رو بشور بیا بالا که امروز کلی کار داریم.
YOU ARE READING
Guillotine
Vampire🩸🔗ــ خـلـاصــه ای از فیـــکشن ཿ جایی توی کره زمین وجود داشت. نقطهای در آسیای شرقی که مرز بین کره جنوبی و شمالی بود و تو هیچ نقشه و کتابی ثبت نشده بود. اونجا شهرداری وجود داشت که بعد از مرگش و افتادن امورات شهر به دست پسرش، خیلی سریع جرم و جنایت...