تکلیفم با چشمات چیه؟!بعد از شام دلپذیرشون، هوای خنک شبانه بود که شبشون رو تکمیل میکرد. تهیونگ بی توجه به دریای آرامی که مقابلش قرار داشت، سرش رو بالا گرفت و به آسمان تاریک خیره شد.
آسمان اونشب، خالی از ابر و پر از ستاره بود. ستاره هایی که مثل جواهراتی نایاب، روی دامن حریر و سیاه شب میدرخشیدن. نگاهش رو از آسمان گرفت و به پسری که سمت راستش نشسته بود دوخت. جونگکوک ماه آسمانش بود، مردی که مهتاب وجودش، تاریکی های جهانش رو از بین میبرد، مردی که از هشت ماه پیش تا به امروز تمام تب و تابش بود!
جونگکوک در حالیکه با دست به پسر بزرگتر اشاره میکرد، با خنده سکوت بینشون رو شکست:_هنوز باورم نمیشه توی دورهی مربی سختگیر و بد اخلاقم قبول شدم! از امروز منم مثل تو مربی رسمی محسوب میشم تهیونگ!
تهیونگ لبخندی به هیجان پسر زد:
_باید اعتراف کنم کارت خیلی خوبه، وگرنه دورهات هشت ماهه تموم نمیشد. تو که میدونی هنرجو ها نمیتونن دفعه اول از آزمون من نمره قبولی بگیرن!
پسر کوچکتر با صدای بلند خندید:
_روز اول رو یادته؟ وقتی فهمیدم تو کیم تهیونگی به خودم گفتم تموم شد پسر، راه نجاتی نداری!
تهیونگ سری تکان داد:
_روز اول... روز اول شبیه شب بود جونگکوک، شب از راه رسیده بود و من با رویای تو رودررو شده بودم! عطرت توی جونم پیچید و به خودم که اومدم؛ نبض شده بودی توی رگهام!
جونگکوک سرش رو به شونه تهیونگ تکیه داد و در انبوه خاطراتشون، به دنبال روز اول گشت:
(فلش بک به هشت ماه پیش)
اضطراب شدیدی وجودش رو پر کرده بود. ترسش بخاطر مربی بود که به زودی باهاش روبه رو میشد. درحالیکه به بدنه موتور قرمز رنگش تکیه میداد، نگاهش رو به کفش هاش دوخت.
چند دقیقه بعد صدای قدم هایی که از پله های ساختمون پایین میاومدن حواسش رو معطوف کرد. نگاه بالا اومدهاش متوجه پسر خوش چهرهای شد که به سمتش حرکت میکرد.
لبخندی زد و با خوشرویی گفت:_توام هنرجویی؟ شنیده بودم کیم تهیونگ هر دوره فقط یک هنرجو قبول میکنه. حتما کارت خیلی خوب بوده که پذیرفته شدی. من واقعا خوشحالم که قرار نیست تنها باشم.
با بالا رفتن ابرو های پسر مقابلش ادامه داد:
_نمیدونستی؟ من شنیدم قبول شدن توی دورهاش خیلی سخته. میدونی همه میگن کیم یک مربی سختگیر و بداخلاقه
در حالیکه از پرحرفیش کمی معذب شده بود دستش رو جلو برد و گفت:
_من جئون جونگکوک هستم. نفر اول آکادمی موتور سواری یوهان، کاپ قهرمانی مسابقات بین باشگاهی لیگ امسال رو هم برنده شدم. اسم شما چیه؟
پسر مقابلش که تا اون لحظه ساکت بود، با نیشخند محسوسی که باعث تعجب جونگکوک میشد پاسخ داد:
_کیم تهیونگ، مربی سختگیر و بداخلاقت!
جونگکوک شوکه و با چشمایی گرد شده به صورت پسر بزرگتر خیره موند.
حالت چهرهاش باعث خندهی تهیونگ میشد. بنابراین با خنده گفت:_تو که این همه اطلاعات از من داری، میدونی که با افراد آماتور کار نمیکنم، پس اونجوری نگاهم نکن، بشین روی موتورت و بهم نشون بده که کارت رو بلدی!
جونگکوک، با نفس های عمیقی که میکشید، هیجان و اضطرابش رو کنترل کرد. روی موتور نشست و شروع به حرکت کرد.
گاهی سرعت میگرفت، گاهی هم از بین موانع مارپیچی عبور میکرد، از سطح شیب دار رد شد و در نهایت به سکوی پرش رسید؛ با سرعت زیادی به سکو نزدیک شد و با پرشی بینقص اون رو پشت سر گذاشت. دوری زد و دوباره به نقطه شروع جایی که تهیونگ ایستاده بود برگشت.(پایان فلش بک)
صدای تهیونگ رشته افکارش رو پاره کرد:
_باید بگم روز اول کارت حرف نداشت. بهترین هنرجویی بود که تا به امروز داشتم.
جونگکوک سرش رو بلند کرد و با لحنی دلخوری گفت:
_اما تو گفتی خیلی راه مونده تا تبدیل به یک موتور سوار حرفهای بشم.
تهیونگ بیتوجه به حرف پسر کوچکتر، به چشمای مشکی اون خیره شد. سرش رو جلوتر برد و پلک پسر رو بوسید. کمی عقب کشید و گفت:
_من باید چهکار کنم جونگکوک؟! باید با چشم های سیاهت که شب ابدی و تاریکی متراکمش منو غرق کرده، چهکار کنم؟
انگشت هاش به نرمی صورت پسر رو نوازش کرد و دوباره ادامه داد:
_چهکار کنم وقتی سیاهی مهیب و افسونگر چشمات منو غوطهور میکنه؟
جونگکوک بود که فاصله کوتاه بینشون رو پر کرد وبا چسبوندن پیشونیش به پیشونی پسر بزرگتر پرسید:
_از من میپرسی تهیونگ؟! از منی که وسط بلاتکلیفی موندم؟
تهیونگ کمی فاصله گرفت و نگاه پرسشگرش رو به پسر مقابلش دوخت.
جونگکوک ادامه داد:_وقتی نزدیکت میشم بوی دریا میآد، دور که میشم صدای بارون! بهتره تو اول بگی تکلیفام با چشمهات چیه؟ لنگر بندازم و عاشقی کنم یا چتر بردارم و دلبری کنم؟!
"پایان"
YOU ARE READING
فیک های کوتاه
Aléatoireاینجا فیک ، سناریو ، اسمات،..های کوتاهی که به ذهنم میاد و مینویسم.. دوسش داشته باشید. لاویو همگی^ اگه هم نظر بدید خوشحال میشم.. امیدوارم خوشتون بیاد.. بوس رو گونه همتون