18

303 52 12
                                    

[قسمت 17 ادیت شده ی تیکه از بخش آخر پارت حذف شده]

Jungkook

"از اون موقع حرکت مشکوکی نداشتن تهیونگ؟"

"نه انگار خیلی ترسیدن"

پوزخندی رو لبام امد.

"حقشونه تا فکر خیانت و جاسوسی کردن به ذهنشون نرسه...لونا چطوره خوبه؟"

لحن نگرانم باعث خنده بلند تهیونگ شد، با دیدن صورت پوکرم خندش رو خورد.

"معذرت میخوام ولیعهد...بله حالشون خوبه با کارای عمارت مشغولن و بعضی از وقت ها با پرنس جیمین وقت میگذرونن"

سرمون به نشونه فهمیدم تکون دادم.

"ولی...جونگ کوک ی سوال دارم تو عاشق بانو چویی شدی؟"

عاشق لونا؟

نمیدونم..فقط میدونم میخوام همیشه اون خنده های از ته دلش رو که باعث جمع شدن صورتش میشه رو همیشه ببینم.

چشمای آبی پر ستاره‌اش همیشه بدرخشند.

تا خواستم دهنم رو باز کنم حرفی بزنم به سرفه افتادم.

تهیونگ حوله ای از سر میز بهم داد و خندید.

"باشه حالا نمی‌خواد جواب بدی"

چشم غره ای بهش رفتم با برداشتم حوله از جلوی دهنم متوجه خیس بودن حوله از خون شدم.

"جونگ کوک!!"

Daniel

با دیدن لونا کنار راه‌پله اسمش رو صدا زدم ولی قبل از اینکه بتونم ی قدم بردارم درد شدیدی تو قلبم حس کردم که باعث سست شدن زانو‌هام شد...صحنه ای از اعدام شدن لونا از جلوی چشمام مثل فیلم پخش شد با این تفاوت که به نظر برای زندگی گذشتش نبود.

یاد جمله ای که توی کتاب نوشته بود افتادم.

[جادوگری که زمان رو به عقب برمیگردونه تا زمانی که اون فرد خوشبخت نشه هرثانیه درد میکشه و از کسایی که دوسش داره جدا میشه و اگه اون فرد نتونه به خوشبختی برسه جادوگر میمیره]

یعنی سرنوشت لونا دوباره تغییر کرده؟!

"دنیل خوبی؟"

به چشمای نگرانش که بهم خیره شده بود نگاه کردم...دوباره کجای راه رو داری اشتباه میای چویی لونا؟

My Second Chance To Live ||JJK(COMPLETED)Where stories live. Discover now