Ch_75,76

649 186 48
                                    

نی هاووو، خوبین؟ بعد یه مدت طولانی برگشتم با سه پارت به مناسبت خلاصی از کنکورم 🎉
لذت ببرین!❤️

کاور پارت هم کار دست ریدر خوشگلمه😍😍 @arsn_nus 
مرسی خوشگلم❤️

ولی واتپد بیشعور هر کاری میکنم نمیذاره کاور بوک رو عوض کنم، پیشنهادی ندارین که چه کنم؟😭






صورت سرخ شده از خشم امگای لعنتی چرا باید انقدر خواستنی به نظر میومد؟!... گندش بزنن.. اگه همینجوری پیش می‌رفت مطمئنا یه روز به خودش میومد و می‌دید که فرمانده ش یه قلاده به گردنش بسته و درست مثل یه سگ مطیع و رامش کرده!

نیشخندی برای در آوردن هر چه بیشتر حرص پسر رو به روش زد و دوباره پرسید:

-نگفتین فرمانده!... برنامه چیه؟... کی میریم خرید؟!





امگا سعی کرد با بیرون دادن نفسش کمی به خودش مسلط بشه، بعد از چند ثانیه جواب داد:

-هفته ی دیگه، سه شنبه عصر، مهمونی برای شنبه شب دو هفته ی دیگه برنامه ریزی شده پس وقت کافی خواهیم داشت!

آلفا سری تکون داد و گفت:

-به نظر خوب میاد... هی فرمانده... رقص که بلدین... درسته؟.. نگین بلد نیستین که حسابی ناامید میشم!

دندان های امگا روی هم ساییده شد:

-چطور میتونی با فرمانده ت اینجوری حرف بزنی؟!... شاید از تو کوچیک تر باشم، شاید یه امگا باشم، شاید از نظر بدنی ریز نقش باشم... ولی من هنوز هم مافوق تو هستم و هیچ چیز نمیتونه اینو تغییر بده... بهتره حواست به اون زبونت باشه وگرنه تو بد دردسری میفتی سرباز!








چشم های آلفا یک دور توی حدقه چرخید و با بی حوصلگی جواب داد:

آه... بیخیال فرمانده!.. فکر کردم که تا الان فهمیدین اختلاف قدرتمون چقدره!... خوب میدونین که منظورم قدرت بدنی نیست!... از لحاظ نفوذ توی جامعه و کشور هیچ کس نمیتونه با من برابری کنه پس دست از این تهدید های توخالی بردارین!

امگا پوزخندی زد:

-خیلی به خودت مطمئنی!.. اگه کسی مثل تو وجود داره پس چرا من این همه سال توسط دولت مردا شکنجه شدم، نه به دست امثال تو؟









آلفا به سرعت از حالت خوابیده به نشسته در اومد و ساق دستش رو روی زانوی خم شده ش گذاشت، با نگاهی مرموز به ژان خیره شد و کاملا جدی گفت:

-اول اینکه من تازه شیش ساله که به این قدرت دست پیدا کردم!.. توی اوج جوانی!... دوم اینکه اگه می‌دونستم شما توی این دنیای کوفتی وجود دارین و چنین بلا هایی داره سرتون میاد مطمئن باشین هر جا که بودم و هر چقدر قدرت داشتم برای نجات دادنتون خودم رو می‌رسوندم... سوم اینکه به نظرتون اگه انقدری که ادعا میکنم قدرتمند نبودم میتونستم خانواده تون رو نجات بدم؟... در ضمن، فکر کردین به خاطر کاراشون اون حرومزاده ها رو می‌بخشم؟... هاه... بلایی سرشون میارم که از به دنیا اومدنشون پشیمون بشن!

[You Are My Destiny]~(Yizhan)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang