روی تختی که متعلق به چان بود دراز کشید و به سقف خیره شد. الان اونجا بود، توی عمارت لی و داشت توی هوایی نفس میکشید که فلیکس نفس میکشه.. چی از این بهتر؟
دو روز از حضورش توی عمارت لی میگذشت و هیونجین وظایفش رو به درستی و بدون ذرهای خطا به انجام میرسوند.
صبحها فلیکس رو از خواب بیدار میکرد، بهش کمک میکرد تا نظافت کنه و به سرویس بهداشتی بره و براش صبحونهاش رو به اتاقش میآورد. بعد از اینکه لباسهاش رو تنش میکرد و به زیبایی چهرهاش میرسید، اون رو برای رفتن به شرکت آماده میکرد و خودش هم باهاش همراه میشد.توی این دو روزی که کنار فلیکس بود، سعی میکرد درباره گذشته حرفی نزنه اما تا جایی که ممکنه بهش نشون بده که حسش توی این چهارسال هیچ تغییری نکرده و هنوز هم عاشقانه دوستش داره. هرچند این موضوع که فلیکس و چان باهمن آزارش میداد، اما تلاش میکرد فعلا روی درست شدن رابطهی خودش با فلیکس تمرکز کنه.
چندساعتی میشد که با فلیکس از شرکت برگشته بودن و پسر کوچکتر بعد از حموم کردن و تعویض لباسش از هیونجین خواسته بود تا تنهاش بذاره و هیونجین هم بعد از اینکه مطمئن شده بود فلیکس به چیزی احتیاج نداره، اتاقش رو ترک کرده بود تا خودش هم استراحت کوتاهی بکنه.
نفس عمیقی کشید و تصمیم گرفت چشمهاش رو ببنده اما صدای زنگ موبایلش هیونجین رو مجاب کرد تا بچرخه و اون رو از روی میز کنار تخت برداره.
با دیدن تماس تصویریای که از سمت مینهو بود، لبخند کمرنگی زد و سریعا متصلش کرد. دلش برای دیدن چهرهی دوستای همیشه همراهش تنگ شده بود.- هی هیونجین!
صدای بلند مینهو و فریاد جیسونگ توی فضای ساکت اتاق پیچید و هیونجین دوربین رو یکم فاصله داد تا چهرهاش بهتر دیده بشه.
- مینهو، جیسونگ! خوبین؟ چرا این مدت خبری ازتون نبود!؟
- از ما خبری نبود مرد حسابی؟ تو خیلی وقته ساکتی و هیچ خبری ازت نیست!
مینهو با اخم گفت و هیونجین دستی به پشت گردنش کشید.
- حقیقتش رو بخواید اتفاقای عجیبی افتاده. من الان پیش فلیکسم. تو عمارتش!
- چی؟؟ پیش فلیکسی؟
- آره. داستانش طولانیه
- باورم نمیشه هیونجین. اون تورو بخشیده!؟ دوباره رابطتون داره برمیگرده؟
- نه و من دارم تمام تلاشم رو میکنم اما راجع به رابطمون.. خب فکر نکنم برگرده!
جیسونگ گوشی رو از مینهو گرفت و نزدیک دوربین شد و با کنجکاوی پرسید: یعنی چی؟ فکر میکنی فلیکس قرار نیست دیگه مثل قبل دوستت داشته باشه؟
- فلیکس هنوز منو نبخشیده و باهم خوب نیستیم اما دلیلش چیز دیگه ایه. اون با دستیارش تو رابطهست. بنگ چان!
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝑯𝒂𝒓𝒎𝒐𝒏𝒊𝒐𝒖𝒔[𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅]
Romance_ دیشب خوب خوابیدی؟ دقیقه ای بعد هیونجین با صدای بلند، فلیکس رو مخاطب قرار داد. _ مگه میشه تو لالایی بخونی و من خوب نخوابم؟ فلیکس از داخل سرویس بهداشتی، متقابلا فریاد زد و لبخند بزرگ هیونجین که حالا روی لباش نقش بسته بود رو ندید. _ ولی من خوب نخواب...