part 15

266 69 29
                                    


🦋☁

جیسونگ وارد بار شد و به اطرافش نگاه کرد اونجا شلوغ تر از همیشه بود و این پیدا کردن جونگین و براش سخت تر میکرد اما با دیدن چهره ی اشنای سونگمین که داشت سمت یکی از میزها میرفت لبخند بزرگی زد

سونگمین لباس مخصوص بارمن ها رو نپوشیده بود و این نشون میداد ساعت کاریش تموم شده لبخند بزرگی زد و اروم پشت سرش با فاصله ی زیاد شروع به راه رفتن کرد اما با دیدن میزی که سونگمین سمتش میرفت ایستاد

جونگین و فلیکس و چهارتا الفایی که قبلا همشون و بجز یکیشون و ملاقات کرده بود اونجا بودن جیسونگ واقعا نمیخواست جایی بره که فلیکسم اونجا بود اما باید جونگین و میدید و بر میگشت نمیخواست لوکاس و معطل و خسته کنه پس نفس عمیقی کشید و سمت میزی که سونگمین هم حالا پشتش نشسته بود رفت

فقط بی توجه به بقیه هیونگش و سونگمین و بغل میکرد و برمیگشت پیش لوکاس

-جونگین هیونگ

جونگین با شنیدن صدای اشنای جیسونگ سریع سرش و سمت صدا برگردوند و با دیدن چهره ی بتا سریع بلند شود و بی درنگ داخل اغوش کشیدش اما سریع ازش دور شد و در حالی که اشک هاش گونه هاش و خیس میکرد صورت و بدن پسر و بررسی کرد تا از سالم بودنش مطمئن بشه

همه ی کسایی که پشت میز بودن بلند شده بودن و به اون دوتا نگاه میکردن ، چشم های فلیکس پر از اشک شده بود و با خوشحالی به جیسونگ نگاه میکرد اون حالش خوب بود جیسونگش سالم بود

سونگمین سمت بتا و امگا رفت و بعد از جدا کردن جونگین از جیسونگ به اغوش کشیدش و حالش و ازش پرسید

جیسونگ با خوشحالی به دوتا هیونگاش نگاه میکرد و لبخند میزد و سعی میکرد نگاه غم زده ی فلیکس که روش نشسته بود و نادیده بگیره اما این کار سخت تر از اون چیزی بود که فکرش و میکرد میخواست کی رو گول بزنه اون عاشق فلیکس بود

نگاه کوتاهی به فلیکس انداخت و همین کافی بود تا قلبش رنگ غم بگیره صورتش لاغرتر شده بود و زیر چشم هاش سیاه شده بود و درست مثل یه فرد شکسته شده بود و همش تقصیر خودش و احساسات و افکار احمقانش بود که حالا جفتش به این وضع افتاده بود

از جونگین و سونگمین جدا شد و سمت فلیکس رفت قرار نبود کاری با اون بتا داشته باشه اما با دیدن وضعیتش تمام دیوار های مقاومتش فرو ریخته بود

-میتونیم حرف بزنیم؟

به فلیکس درخواست داد و پسر سریع قبول کرد و با راهنمایی جیسونگ هر جفتشون به یکی از اتاق های بار رفتن و قبل از اینکه جیسونگ بتونه حرفی بزنه داخل اغوش فلیکس فرو رفت ، اگر میگفت به این اغوش نیاز نداره قطعا دروغ بود

-من متاسفم جیسونگا میدونم کارم قابل بخشش نیست من به احساساتت ضربه بدی زدم و بخاطرش واقعا متاسفم و امیدوارم ببخشیم، هر چقدر که بخوایی برات توضیح میدم و دلیل این دوریم و میگم فقط من و ببخش و بهم یه فرصت بده تا بتونم کنارت باشم

جیسونگ هم دستاش و دور پسر حلقه کرد و پشتش و نوازش کرد مقاومت کردن داخل اون لحظه بی معنی ترین کار ممکن بود

-نیازی به توضیح نیست فلیکس فقط دیگه من و پشت سر رها نکن کنارم بمون نمیخوام از دست بدم

فلیکس از جیسونگ فاصله گرفت و دستاش و قاب صورت پسر کرد و اروم لب هاش و روی لب های نرم بتا گذاشت ، جیسونگ دستش و دور گردن فلیکس حلقه کرد و بیشتر سمت خودش کشید فلیکس اروم و با احتیاط میبوسیدش و این حس با ارزش بودن بهش میداد

اروم از هم فاصله گرفتن و لبخند زدن هر دوشون حالا احساس بهتری داشتن جیسونگ تمام افکارش و اتفاقات گذشته رو دور انداخته بود و فلیکس دیگه درد نمیکشید و تمام وجودش فقط پر شده بود از احساس ضعف دوست داشتنی که در برابر جفتش سراغش میومد

-میتونم فردا ببرمت سر قرار؟

فلیکس تمام جراتش و جمع کرد و حرفش و گفت و باعث سرخ شدن گونه های پسر کوچیکتر شد، جیسونگ سرش و به نشونه ی تایید تکون داد و صورتش و داخل گردن فلیکس مخفی کرد جیسونگ حالا همه چیزی که بهش نیاز داشت و به دست اورده بود و احساس شادی میکرد

با بلند شدن صدای در کامل از هم فاصله گرفتن و فلیکس سمت در رفت تا در و باز کنه

با باز شدن دَر چهره ی مهربون مینهو رو دیدن که با لبخند بهشون نگاه میکرد

-پسرا اگر حرف هاتون تموم شد میشه بیایید بیرون...

هنوز حرف مینهو تموم نشده بود که چانگبین پشت سرش ظاهر شد و با لحن بی حوصله ای گفت

-جونگین داره هیونجین و به قتل میرسونه و ما به نیروی کمکی نیاز داریم برای گرفتنش

جیسونگ و فلیکس با خنده همراه دوتا الفا سمت میزی که نشسته بودن برگشتن و خب وقتی چانگبین میگفت جونگین داره هیونجین و میکشه شوخی نمیکرد اون امگا یه چاقوی کوچیک داخل دستش داشت و سمت هیونجین گرفته بودش و با داد تهدیدش میکرد که اگر فلیکس کاری با جیسونگ کنه اولین نفر اونو میکشه

جیسونگ سریع سمت هیونگش رفت و چاقو رو ازش گرفت اما جونگین انگار اتیشش بیشتر شده باشه سمت الفا حمله ور شد که مینهو و چان گرفتنش و فلیکس و چانگبین ، هیونجین و پشت خودشون کشیدن و خب سونگمین ؟ اون روی زمین نشسته بودن و از خنده نمیتونست کمکی به کسی بکنه

در اخر بل داد چانگبین و چان همه اروم گرفتن و جونگین سعی کرد خودش و اروم کنه اون مطمئن بود فلیکس اسیبی به جیسونگ نمیزنه و بعد از امدن هردو بتا دلیلی برای ادامه ی داد هاش نداشت اما باید هرجور شده بود حرص و عصبانیتش روی اون الفای دروغگو خالی میکرد

با صدای دست زدن یک نفر که از فاصله‌ی نزدیک بود همه سمت صدا برگشتن و با دیدن الفای رو به روشون همه بجز چان و سونگمین و جیسونگ خشکشون زد

-لوکاس هیونگ

جیسونگ سریع خودش و داخل اغوش الفا پرت کرد

-متاسفم هیونگ خیلی منتظر موندی

لبخندی به صورت لوکاس که نگاهش میکرد زد و سمت بقیه برگشت که با چشم های اشکی و شکشون رو به رو شد

-لوکاس؟...

✧─── ・ 。゚★: *.✦ .* :★. ───✧

امیدوارم دوسش داشته باشید🤍

Music of lifeWhere stories live. Discover now