🦋☁همشون با دیدن لوکاس ترس و ناباوری بهشون هجوم اورده بود اما چانگبین احساسی جز نگرانی نداشت اون الفا امکان نداشت بی دلیل خودش و نشون بده اونم بدون اینکه صورتش و بپوشونه پس با صدای تقریبا بلندی لوکاس و مخاطب قرار داد
-انتظار دیدنتون و اینجا نداشتم رئیس
با حرف چانگبین فلیکس بی درنگ سمت لوکاس رفت و جیسونگ و ازش جدا کرد و پشت خودش کشیدش چه اهمیتی داشت اون برادرش بود که فکر میکرد مرده؟ فلیکس هیچ وقت از لوکاس خوشش نمیاد با اینکه هم خون همدیگه بودن
چان و سونگمین نسبت به مرد گارد گرفتن و هیونجین دست جونگین و گرفت و به خودش نزدیکش کرد، لوکاس نگاهی بهشون انداخت و خنده ی بلندی کرد
-مثل اینکه خانواده قدیمیم از اینکه چانگبین رئیس صدام زده زیاد خوششون نیومده، چی در مورد من بهشون گفتی چانگبین؟
چان و مینهو جلوتر امدن و جلوی همه ایستادن و فلیکس با لحن عصبی گفت
-هرچیزی که لازم بود و بهمون گفته لوکاس!
الفا گوشه ی لبش بالا رفت و مستقیم به چشم های فلیکس زل زد
-خیلی تغییر کردی فلیکس اما هنوزم چیزی از گند بودن اخلاقت کم نشده، من اینجا برای دعوا نیومدم فقط با جیسونگ یه قرار کوچیک داشتیم و میخواییم برگردیم خونه
این بار جونگین جلو امد و با بی حسی به لوکاس زل زد اون جفت حقیقیش بود اما دلیل نمیشد بهش اعتماد داشته باشه اونم بعد از حرف های چانگبین و جدا کردن جیسونگ ازش
-چرا فکر کردی اجازه میدم جیسونگ و با خودت ببری؟
الفا یکی از ابروهاش و بالا داد
-و تو کی باشی که بخوایی جلوم و بگیری امگا؟
هیونجین جونگین و پشت خودش کشید و داخل یک قدمی الفا ایستاد
-بهتره از اینجا بری لوکاس چون نه تو اون ادم قبلی نه ما اگر بخواییم ادامه بدیم قطعا از اینجا زنده بیرون نمیری
لوکاس صورتش و به هیونجین نزدیک تر کرد
-مثل اینکه تو هم از دیدنم خوشحال نیستی دوست قدیمی البته وقتی برادرم از زنده بودنم خوشحال نیست چه انتظاری میشه از تو داشت نقاشی مسیح
از هیونجین دور شد و دستش و سمت جیسونگ دراز کرد
-یالا جیسونگ داره دیر میشه باید برگردیم
جیسونگ از هیچ چیزی خبر نداشت و دلیل رفتار های پرخاشگرانه ی همه در برابر لوکاس و نمیفهمید و گیج شده بود از یک طرف فلیکس دستش و گرفته بود و با چشم هاش ازش خواهش میکرد که همراه الفا نره و از طرف دیگه لوکاس با لبخند مهربون همیشگیش ایستاده بود و منتظرم قرار گرفته شدن دستش بود
YOU ARE READING
Music of life
Romance-تو هیچ وقت به قولت عمل نکردی هوانگ! بهم گفتی نمیزاری دیگه اذیتم کنه بهم گفتی نمیزاری دیگه هرشب زیرش جون بدم و ارزوی مرگ کنم بهم گفتی برمیگردی تا منم همراه خودت ببری ولی همش حرف بود نه؟ با اون همه دروغ بهم بگو دوباره چطور بهت اعتماد کنم؟! Couple : j...