تا زمانِ داخل رفتنِ جونگکوک برای دادنِ امتحانش، نامجین، تهیونگ و جیمین به همراه یونگی و دخترخالهٔ عزیزِ کوک یعنی جی سونگ کنارِ پسر بودند.
قبل از رفتن، یونگی جونگکوک رو بغل و جوری که فقط خودِ پسر بشنوه زمزمه کرد:
«خوب انجامش بده رفیق، امیدوارم موفق باشی، به خودت استرس وارد نکن چون منم این امتحان رو پشت سر گذاشتم.»
یونگی خیلی وقت میشد که مدرکش رو گرفته بود و میتونست به عنوانِ رئیس شرکت، مدیریت رو به دست بگیره اما آقای جئون به آقای مین گفته بود که بزاره اول پسرش که کوک میشد هم مدرکش رو کسب و بعد یونگی رو به عنوان جانشین اعلام کنه.
..............................................
یک ساعت و نیم از شروع امتحان میگذشت ولی هنوز همه منتظر نشسته بودند، در همین حین تهیونگ صدای مادر و پدرش رو شنید که داشتند نزدیک میشدن.
تهیونگ با تعجب بلند شد و به والدینش نگاه کرد:«اوما، آپا، شما اینجا چیکار میکنید؟»
مادرِ تهیونگ لبخندی زد و جواب داد:
«دیشب شنیده بودم داشتی با جیمین دربارهی امتحانِ جونگکوک حرف میزدی، صبح ازش آدرس رو گرفتم و پدرت هم موافقت کرد تا بیایم، درسته موقع رفتنش نرسیدیم اما میخوایم موقع بیرون اومدنش اینجا باشیم پسرم.»
خانوم و آقای جئون برای استقبال از اون دو تعظیمی کردند و والدین تهیونگ هم همونقدر محترمانه تا کمر خم شدن. مادرِ جونگکوک سریعاً با خانم جئون گرم گرفت و پدرهای اون دو هم دربارهی مسائل مختلفی صحبت میکردند، جیمین به یونگی و جی سونگ نگاه میکرد و سکوت پیشه کرده بود، یونگی و جی سونگ حدوداً سه ماه بود که با هم قرار میذاشتن، در واقع چندین روز بعد از اون شب که جیمین و یونگی با هم پیادهروی کرده بودند و یونگی دربارهٔ خریدِ هدیه برای جی سونگ صحبت کرده بود اونها سر اولین قرار رفتند.
خالهٔ تهیونگ هم مدت زیادی نشده بود که از راه رسید، تهیونگ گیج و مبهوت بود که مادرش گفت:
«در اصل خالهات هم خواست با ما بیاد.»
تهیونگ متعجب خندید و خاله در کنارش نشست، تقریباً بعد از یک ربع همه نگاهشون به سمتی کشیده شد که جونگکوک داشت میومد، تمامِ کسایی که برای کوک اونجا بودند بلند شدند، اول از همه تهیونگ آروم به طرف پسر قدم برداشت و با رسیدن به اون به چهرهش نگاه انداخت.
کمی مضطرب و همچنان خسته به نظر میرسید، تهیونگ لبخندی زد و دستهای پسر رو در دستهای بلندِ خودش گرفت که به شدت عرق کرده بودند، با تعجب اول به دستهای کوک و بعد به صورتش خیره شد، نجوا کرد:
«حالت خوبه؟ دستات عرق کردن!»
جونگکوک نفسی که کلِ مدت حبس کرده بود رو بیرون فرستاد و بدنش رو شل کرد، لبخندی زد و سری تکون داد:
ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝖣𝗋𝗎𝗇𝗄 𝖯𝖺𝗋𝗍𝗇𝖾𝗋 ✔︎「TK」
Фанфик[شریکِ مست] [تهیونگ، باریستای بزرگترین و کولترین بارِ سئوله و جونگکوک،اوه! اون پسر یه شیطونِ به تمام معناست! مطمئناً این پسر هر شب به اون بار میره نه؟ ولی ممکنه محض رضای خدا یه بار کارما کارش رو درست انجام بده و اونها رو به هم نزدیک کنه؟] 🍸≘...