part 2

135 39 3
                                    


احساس عجیبی پیدا کرده بودم حس میکردم با اون شخص ارتباط عمیقی دارم. ولی چه ارتباطی من حتی نمیشناختمش

داشت ازم دور میشد و من نظاره گر رفتنش بودم
زود به خودم اومدم تا بیشتر از این ضایع بازی در نیارم
چون همه ی کارکنان اونجا با نگاه عجیبی بهم زل زده بودن
لبخند اجباری زدمو سری تکون دادم و با قدم های تند از اونجا دور شدم
"ولی چرا تا حالا ندیده بودمش اینجا "
یکی از کارمندا که انگار صدامو شنیده بود گفت
_ایشون رییس کیم تهیونگ هستند رییس اصلی شرکت
دیگه از این خبر شوکه کننده تر امکان نداشت بشنوم امروز
باید دربارش با جین هیونگ حرف میزدم
امیدوار بودم که تو اتاقش باشه درو زدم و وارد اتاقش شدم
مثل همیشه رو صندلی ماساژورش خوابیده بود و داشت خروپف میکرد
حالا چرا همه ی خوابشو برای شرکت نگه داشته بود
فکر شیطانی اومد به سرم نتونستم بیخیالش بشم پس رفتم تا عملیش کنم
لیوانو پر اب کردم کنارش وایستادم و همزمان که لیوان ابو ریختم سرش با جیغ گفتم "جین هیونگگگ پاشو رییس داره اخراجت میکنهههه"
لای چشماشو باز کرده بود و کشو قوسی به بدنش داد
و با دستمال روی میز داشت صورتشو تمیز میکرد که گفت
"به نظرم داره کارمند هندسامی مثل منو از دست میده "
عکس العملش اونقدر جالب بود که نمیدونستم خندمو کنترل کنم اینکه ایتقدر می تونست در همه ی مواقع خونسردیشو حفظ کنه عجیب بود
بعد اینکه صورتشو پاک کرد تازه متوجه کاری که کردم شد
_فکر نکن بدون تلافی راحتت بزارم موچی
بعد اینکه به حد کافی خندیدم یادم افتاد موضوع اصلی که براش اومده بودم اینجا رو یادم رفته بود
رو صندلی همیشگیم نشستم "هیونگ یادته میگفتم چند روزه خوابای عجیبی میبینم که تو همش یه پسر مو قهوه ای باهامه"
_اره یادمه اتفاقی افتاده؟
_امروز تو شرکت دیدمش
و یه خبر شوکه کننده تر اون رییس کیم تهیونگ بود
جین که تا چند دقیقه پیش با ارامش داشت ایس امریکاشو میخورد همشو توف کرد بیرون و با بهت گفت
_چییی چطور ممکنه تو که حتی اونو ندیده بودی
تو خوابات چه غلطی میکرد
_خودمم نمیدونم ولی عجیبه
_شاید قبلا یه جا دیدیش یادت مونده تو خوابات میبینیش
زیاد بهش فکر نکن فقط چند تا خواب بود
حق با هیونگ بود لازم نبود زیاد درگیرش بشم
بلند شدم تا به اتاق خودم برم نگاهی به سرو وضع جین انداختم واقعا خنده دار بود
موهاش و کتش به خاطر ابی که ریخته بودم خیس بود
و روی میزش نوشیدنی بود که توف کرده بود
بهتر بود تا قبل اینکه هیونگ متوجه وضعیتش بشه
زود جیم بشم
وارد اتاق خودم شدم
توش ارامش خاصی میگرفتم درسته فقط چند ماهی میشد که مشغول به کار شده بودم ولی خیلی زود وابسته میشدم
قرار بود به اتاق جدیدم منتقل بشم
رو صندلی چرخ دارم نشستم و چند بار خودمو با پام چرخوندم تو اخرین دور چرخیدنم میزو با دستم گرفتم تا بیشتر نچرخم
جعبه هارو بیرون اوردم و شروع به جمع کردم وسایلم شدم
توی نیم ساعت کل وسایلامو جمع کردم
به منشیم خبر دادم تا وسایلامو ببرن تو اتاق جدیدم
تو همون وقت خودمم رفتم تو اشپز خونه ی شرکت
تا یکم برای خودم قهوه درست کنم

Kim taehyung_

این اقای لی جانگ رسما مغزمو به فاک داده بود اونقدر که برام پرونده وا کرد توضیح داد
دستمو رو شقیقه هام گذاشتم و ماساژ میدادم
به سمت اشپز خونه ی شرکت قدم برداشتم تا بتونم حدقل با یه قهوه ذهنمو اروم کنم که با یه موجود کوچولو مواجه شدم
پسره داشت با دقت قهوه درست میکرد جوری که انگار داره مهمترین کار زندگیشو انجام میده لباشو جلو داده بود و با اخم کاراشو انجام میداد که باعث شده بود لپاش جلو بیان
به طرز عجیبی کیوت بود یه جورایی ادمو به خودش جذب میکرد
به خودم اومدم متوجه شدم خیلی وقته اینجا وایستادم و داشتم پسررو دید میزدم که الان کامل متوجه حضورم شده بود  انگار انتظار نداشت منو اینجا ببینه چون دستپاچه شد
برای احترام خم شد و با تته پته گفت
_کاری...داشتین رییس کیم؟
میتونم کمکتون....کنم؟
لعنتی چرا صداش اینقدر قشنگ بود اینکه یه نفر تونسته بود تو دیدار اولش برام خاص باشه عجیب بود
تکیمو از در گرفتم و صاف ایستادم نباید به روش میاوردم که دوست داشتنیه برام
پس با لحنی سرد مثل همیشه جواب دادم
"اومدم برای خودم قهوه بریزم میتونی بری خودم انجامش میدم "
چشمی اروم زیر لب گفت و از کنارم رد شد که
تونستم اسمشو که به سینش زده بود رو بخونم
"جیمین...پارک جیمین"
بعد اینکه قهومو خوردم دوباره به اتاق اقای لی سانگ رفتم
که موقع خداحافظی درباره اون پسره ازش پرسیدم
_اقای سانگ میخواستم درباره پارک جیمین ازتون بپرسم
_مشکلی پیش اومده؟ خطایی کردن؟
_نه فقط نظرمو جذب کرده بود میخواستم بدونم کارش چطوره
_جیمین پسر خیلی سختکوشیه جوری که با وجود اینکه چند ماه از کارش تو شرکت نگذشته ولی تونست خودشو بالا بکشه و الان رییس بخش طراح دکوراسیون شرکته
_میخوام که انتقالش بدین به شرکت اصلی از این به بعد قراره اونجا باشه
_چشم هرجور شما بخوایین
بالاخره بازرسی این شرکت کوفتیم تموم شد
سوار ماشین شدم و چشمامو بستم سردردی که از صبح داشتم فرصت اینکه رفتار خوبی داشته باشمو ازم گرفته بود
ولی چرا ذهنم از فکر کردن به اون پسر دست برنمیداشت..؟

_____________________

My Black Tiger_vminOù les histoires vivent. Découvrez maintenant