خونه

649 132 31
                                    

وسطای اهنگ بود که همه با صدای هق هق جیمین به خودشون اومد... اونا از قبل اشک تو چشماشون جمع شده بود ولی با دیدن گریه جیمینی که همیشه کسی بود که اونارو اروم میکرد, شروع به گریه کردن.

*یونگیااا... هوسوک زد زیر گریه و رفت سمت یونگی و روی شونه هاش گریه کرد.

جین اروم هق میزد و نامجون سعی میکرد اشکهای خودشو پاک کنه و پشت جین رو ماساژ میداد.

تهیونگ طاقت گریه سولمیتشو نداشت... درحالی که خودش هم گریه میکرد سمت جیمین رفت و بغلش کرد.

جونگکوک تند تند پلک میزد تا از ریزش اشکهاش جلوگیری کنه... ولی محض رضای گاد هیونگهاش داشتن گریه میکردن و مگه اون میتونست جلو اشکهای خودشو بگیره؟... اون نمیخواست از هیونگاش دور باشه... اونا تازه داشتن پیشرفت میکردن... یهو از چندماه قبل همه چی بد شد.

جونگکوک با دیدن جیمین که هنوز گریه میکرد سمتش رفت. دستشو روی گردن جیمین گذاشت و به تهیونگ که توی بغل جیمین زار میزد گفت گریه نکنه.

بعد از چند دقیقه جو اروم شد و اشکهاشون خشک... جین با صدای ارومی گفت: دیروز کمپانی بودم... چیزای خوبی نمیگفتن... وقتی پشت در اون جلسه ایستاده بودم شنیدم که میگفتن اوضاع اصلا خوب نیست و ممکنه... ممکنه دیسبند شیم... جین سعی کرد جلوی بغضشو بگیره.

* اگه... اگه همه چی تموم شد... ما که همو ول نمیکنیم. مگه نه؟... هوسوک با بغض و مظلومیت گفت.

اونا نمیخواستن از هم جدا شن... جیمین برای اخرین بار به صورتش دست کشید تا از خشکی صورتش مطمئن بشه: معلومه که نه هیونگ... اصلا... هنوز که دیسبند نشدیم پس فعلا بیاین گریه نکنیم. و به جاش تلاشمونو بیشتر کنیم. هوم؟

نامجون سری به عنوان درست بودن حرف جیمین تکون داد.

.

.

.

.

+ هی...

جیمین سرشو بالا اورد و به تهیونگ که کنارش مینشست نگاه کرد: هی...

+ عاایش حوصلم سر رفت.

:بیا اینجا... جیمین با سرش به نزدیک گوشی اشاره کرد.

+هوم؟ چیکار میکنی؟

: دنبال خونه میگردم.

+خونه؟

:اره خونه... هرچی میگردم چیزی که مناسب باشه پیدا نمیکنم... حضوری برم بگردم بهتره ولی فکر کنم بدونی که نمیشه.

+تو که همین یه ماه پیش خونه خریدی؟

:اره ولی اون فقط برای سرمایه گذاری بود... اون خونه خیلی قدیمیه.

+میخوای از اینجا بری؟... تهیونگ با مظلومیت گفت.

جیمین خندید و دستشو تو موهای سولمیتش فرو برد و بهمشون ریخت: نه تهیونگااا... فقط چیزه... مواقعی که...

(Damn chocolate)شکلات لعنتیWhere stories live. Discover now