it's ok

267 37 6
                                    

part13

به جیمین و کوک که باهم سر پی اس بحث میکردن نگاه کردم و رو مبل
بین نامجون و یونگی نشستم
و آروم طوری که فقط اون دوتا بشنون گفتم
+هیونگز!!  نیاز به راهنمایی دارم
نامی هیونگ مثل خودم گفت
&چیشده ته؟
+فردا ماهگرد اول من و کوکه چیکار کنم
جفتشون بهم نگاه کردن و گفتن
@به فاکش بده
&به فاکش بده
پوکر جفتشونو نگاه کردم که نامی گفت
&شوخی کردم نگران نباش
@ولی من کاملا جدی بودم
رو به یونگی هیونگ گفتم
+راجبش فکر میکنم هیونگ حالا بسه نمک بازی راهکار بدید
&به نظرم به جین و هوسوک بگو اونا بیشتر میتونن کمکت کنن
بدون وقفه بلند شدم و رفتم پیش جین هیونگ که پای پیانو ژست گرفته بود هوسوکی که ازش عکس میگرفت
دست هوسوک و کشیدم رو صندلی پیانو کنار جین
/یاااااا بی تمدن عکسم خراب شددددد
+یه لحظه داد نزن هیونگ
و تمام حرفایی که به نامجون و یونگی زدم رو به اونا هم گفتم همراه با پیشنهاد مسخرشون
/با اینکه از پیشنهاد بچه ها خوشم اومده،  اما برای ماهگرد لازم نیست بترکونی فقط براش کادو بگیر و شب ببرش شام نظرت چیه هوسوکی؟
"موافقم هیونگ،  نظرت راجب رینگ و گردنبند کاپلی چیه؟
/ هومم... عالیه
دستی به پشت گردنم کشیدم
+فردا میاید کمکم که بخرمشون؟
/اره حتما
+به نظرتون اون چیکار میکنه
" نمیدونم به احتمال زیاد یه ایده ی توپی داره دیگه
تا اومدم جواب هوسوک هیونگ رو بدم فرشتم سر رسید
گردنشو کج کرد و با لبخند خرگوشیش پرسید
_چی میگید
هول کردم و گفتم
+چ... چیزه م... مـــن میگم کـــه برای کاغذام گیـــره نگرفتـ.....
همینطور که داشتم چرت و پرت میگفتم جین هیونگ با نگاه پوکرش به من فهموند که خفه بشم و گفت
/راجب تولد نامجون یه سری ایده داشتم و این بچه چون دست پا چلفتیه تو این چیزا همیشه هول میکنه
کوک خنده ای کرد و گفت
_کیوتمم
لبخندی بهش زدم و تا آخر شب کاملا نقش شنونده رو داشتم تا از هولم چیزی رو لو ندم

__________________________________
/ نه تــــه گفتم نه مشکی
+مطمئنی
"یه بار دیگه اینو بپرس تا بزنمت عزیزم
بعد گرفتن حلقه ها و گردنبندا راه افتادیم
حلقه ی اون که دوتا بال حکاکی شده داشت
و مال من یه ستاره خوشگل داشت
" خب زنگ بزن بدو
شماره کوک رو گرفتم
_جانم عزیزم ¿
+عامم چاکلت امشب بیا با هم بریم بیرون
_عااا دارلینگ ببخشید من امشب خیلی مشغولم باید پروژمو تموم کنم به همین خاطر خونه ی همکلاسیم میمونم...
+عاا.. اوووو.. شب نمیای خونه؟؟
_دارلینگ تمام سعیمو میکنم تمومش کنم اما فک کنم وسطای شب برسم...
+بیدار میمونم....
_نمیخواد عزیزم... بله؟... اومدم.. فردا میبینمت ته.....

گوشی رو روم قطع کرد.....
لبخند تلخی زدم
+هیونگ گفت نمیام... کار داره
جین هیونگ نگاهی به هوسوکی کرد و گفت
/شایدم میخواد سوپرایزت کنه... بیاید فعلا بریم خونه
+هیونگ من میخوام برم یه جایی... اگه احیانا کوک اومد خونه و پیدام نکرد بگید رفت همونجایی که همیشه هست....
و راه افتادم سمت پارک....

______________________________
برخلاف قلبم که داره نورش رو از دست میده ، ستاره هایی که شهر رو پر نور کردن دارن دونه دونه بیشتر میشن .....
کوک؟ اگه به دلتنگی هام اجازه بدم با باد پرواز کنن
صدای قلبمو میشنوی؟
با صدای زنگ گوشیم چشم از آسمون پر ستاره گرفتم
&هی ته؟  نمیای؟
+چرا یکم دیگه میام
&ناراحت نباش پسر...
پشت گوشی لبخندی زدم و گفتم
+عیبی نداره هیونگ فردا میبرمش
&خوبه
به محض رسیدن به خونه مستقیم رفتم تو اتاقم و بعد عوض کردن لباسام خوابیدم.....
______________________________

ووت یا چی؟؟ 🧡🌼😗

The Exiled Angel.... Where stories live. Discover now