این قسمت یه کوچولو جیزه دوستان ☹😬فلش بک: ( شامل کل این پارت میشه)
به طرز خفقان آوری همه چیز برای تهیونگ به رنگ قرمز خلاصه میشد
طوری بود که پسر حس گاو داخل مسابقه رو داشت
این رنگ براش زیادی بود
این رنگ براش شدید بود و داشت بوی دردسر رو حس میکرد... دردسری که حتی نمیدونست منشاش کجاست؟
شاید دچار بیماری شده بود که روانش رو نسبت به رنگ قرمز حساس میکرد!+ تهیونگ
دست جونگکوک رو شونه هاش نشست و حواس پسر رو سر جاش آوردو باعث شد تهیونگ تو دریای نگرانی نگاهش غرق بشه
+ اتفاقی افتاده عزیزم؟
تهیونگ سرش رو به نشونه نه تکون داد اما در عین حال جوابی که داد کمی با حالت بدنش در تناقض بود:
_ جدیدا احساس میکنم دندونام خیلی میخاره
+ منظورت چیه؟
جونگکـوک با اخمی که از روی جدیت روی پیشونیش ظاهر شده بود پرسید و دستش رو زیر خط فک تهیونگ قرار داد:
+ دهنت رو باز کن!
تهیونگ نمیتونست بفهمه داخل این جمله از چه کلمه ای استفاده شده بود که باعث تنگ تر شدن شلوارش شد
نباید اینطوری میشد! دقیقا هفته پیش سکس داشتند!
+ تهیونگ، نمیدونم چرا دارم اینطوری حس میکنم اما دندونای نیشت انگار بلند تر شدن
_ چی؟
برای کسی که رشد دندونهاش متوقف شده بود همچین چیزی هم ممکن بود؟
-مگه دندوناش گیاهن که رشد کنن؟
صدای ناگهانی سومی که به گوش رسید توجه اون دوتا رو جلب کرد
جیمین با خونسردی مشغول دستمال کشیدن چاقو ها شد و تو همون حالت جواب داد:
-اون چیزی که تو تهیونگ به وضوح تغیر کرده شهوتشه... اون نگاه گرسنش رو خودت رو حس نمیکنی کوک؟
+ راست میگه؟
جونگکـوک با چشمهای براقی پرسید و با نیشخند ادامه داد:
+ قاضی قانون گذارمون که حکم کرده بود فقط ماهی یه بار سکس داشته باشیم الان فقط با دیدن من زده بالا؟
تهیونگ چیزی نگفت. در عوض فقط به جونگکوک نگاه کرد
با چشمهایی که نمیشد ازشون چیزی خوند
جیمین سرش رو بالا آورد و تو نگاه تهیونگ دقیق شد، از چشمهاش چیزی رو میخوند که به تنش لرز مینداخت
حس میکرد توهم زده، اما انگار برای لحظه ای چشمهای تهیونگ قرمز شدند
نفس عمیقی کشید
نزدیک ظهر بود پس بستن مغازه برای چند ساعت به بهونه ناهار ایرادی نداشت
آروم به سمت درب رفت و تابلوی " باز " رو به " بسته " تغیر داد
قدم هاش رو به سمت تهیونگ برداشت
دستش رو روی شونه هاش قرار داد و کنار گوشش زمزمه کرد:
-چی میخوای ته؟
_ میخوام قانونام رو بشکنم
تهیونگ بلافاصله گفت و به صورت جونگکوک که در چند سانتی متری خودش قرار داشت از قبل نزدیک تر شد
_ دلم میخواد تو چشمهای جونگکوک غرق بشم
حالا موقع حرف زدن لبهاش رو لبهای پسر کشیده میشد
_ و دلم میخواد تا ثانیه آخر درونش بکوبم!**********************************
شهوت... گرما... درد... آتش...لذت
اینا تمام حسایی بودن که جونگکوک در لحظه داشت تجربش میکرد
روی زانوهاش خم شده بود و درحالی که داشت گرمای دهنش رو به آلت جیمین که زیرش دراز کشیده بود، هدیه میداد گرمای زبون تهیونگ روی ورودی باسنش همزمان به جنون میکشوندش
برای همین بود که جونگکوک سکساشون رو دوست داشت
انتخاب کردن پوزیشن های مختلف و انعطاف بدنی دیوانه وارشون به کنار
اینکه از هر جهت درد و لذت دیوانه داری بهت تزریق میشد هم به کنار
جیمین به محض حس کردن نبض خوردن دیکش تو اوج لذت خودش رو از اون لذت دیوانه وار محروم کرد و لبهای خیس پسر رو با انگشت شصتش پاک کرد:
-نمیخوام الان تو دهنت بیام کوک. کیفش میپره
جونگکوک خواست جوابش رو بده اما لبهاش بهش خیانت کردن و کلمات رو به اصوات نامفهومی تبدیل کردند
+ ته... تهیونگ
اسم اون یکی پسر رو ناله کرد و به گردن پسرِ خوابیده زیرش حجوم برد تا هیجانی که از لذت انگشتهای بلند تهیونگ نصیبش میشد کم کنه
رد های قرمز پررنگی رو گردن جیمین میکاشت و انگشتهای تهیونگ همزمان به نقطه لذتش ضربه میزدند
صدای پاره شدن کاور کاندوم رو شنید و بعد از ورود پر دردی به باسنش، نالهی بلندی کرد
_ خودت رو شل کن!
تهیونگ بعد از اسپنک محکمی که به باسنش زد غرید
+ لعنت... به اون... غولت
جونگکوک با نفس نفس گفت و صدای پوزخند پسر رو شنید
بوسهی کوتاهی به کمرش زده شد و پشت بندش صدای بمی به گوشش رسید:
_ اما تو عاشق غولمی
-دردات رو روی من تخلیه کن کوک
جیمین گفت و دستش رو بین موهای شلخته و پر پشتش کشید
عاشق موهای مشکیرو حالت دار پسر بود. مخصوصا وقتی اونا رو میکشید! اما فعلا انگشتهاش با مهارت پیچ و تاپ اون موها رو نوازش میکردند
جونگکوک هومی گفت و لیسی به لبهای پف کردهی پسر زد
طعم لبهای جیمین چیز خاصی نبودند، اما نرمیشون حس خوبی میداد. باعث میشد بخواد همیشه اونارو گاز بگیره
با ریلکس شدن بدنش تهیونگ شروع کرد به حرکت دادن خودش
جلو و عقب... آروم و عمیق
+ آه... داخلم... حس خوبی داره ته ته؟
پسر با شنیدن این جمله غرید و اسپنک محکم دیگه ای به باسنش زد:
_ به غیر از ناله هات چیز دیگه ای نشنوم دارلینگ!
جونگکوک نالهی بلندی کرد و برای اینکه جلوی خودشو بگیره لبهاش رو به نیپلهای جیمین رسوند
با زبونش اونارو لیس میزد و با دندونش ازشون گاز میگرفت
در عین حال پایین تنش درست چسبیده به لگن پسر خوابیدهی زیرش بود و با هر تکونی که تهیونگ به باسنش وارد آلتهاشون روی هم کشیده میشد و باعث میشد ناله های پسر زیرش با مال خودش ترکیب بشه
ضربه های تهیونگ آروم، عمیق و محکم بودند و مستقیم به پروستاتش وارد میشدند
صدای کوبیدنای محکم تهیونگ کل اتاق رو برداشته بود
و کم کم سرعت و شدتش به حدی زیاد شد که جونگکوک دیگه نمیتونست روی زانوهاش بشینه و عملا روی جیمین ولو شده بود
حرکت دیوانه وار آلتهاشون روی هم دیگه و ضربه های محکم و دقیقی که به پروستاتش وارد میشد
لبهای جیمین رو میمکید و ناله میکرد
هرازگاهی اسپنک میخورد و به مرز جنون میرفت
+ آه... ته... این عالیه...همینطوری... ادامه بده... همونجا... آهه
جیمین لبهاش رو شکار کرد و دندوناشو دقیقا رو گوشت لبش فرو برد
طعم گس خون تو دهنش پیچید و ناله هاش تو دهن پسر خفه شد
جفتشون با هم دیگه کام شدند
اما تهیونگ همچنان به ضربه زدنهای دیوانه وارش ادامه میداد
جونگکوک نفس نفس میزد
خون از گوشه لبش به زیرش چونش رسید و اعتراض کرد:
_ میشه زودتر تمومش کنی؟ من دیگه نمیتونم!
تهیونگ اما انگار نمیشنید
ازش خارج شد و بدن حساس شدهی جونگکوک رو از روی جیمین بلند کرد
جیمین به سختی مقاومت میکرد تا به دنیای خواب فرو نره و از گوشهی چشم تماشا کرد که تهیونگ به تاج تخت تکیه داد و دستور داد:
_ بشین روش
حالا چشمهاش کامل باز شده بودند، امکان نداشت جونگکوک بتونه اینو تحمل کنه
چیزی که در مورد پسر میدونست این بود که بعد رسیدن به ارگاسم به شدت ضعیف میشد
و تهیونگم اینو میدونست پس چرا؟
جونگکـوک هم مثل خودش با تعجب به پسر مقابلش خیره شد
به تهیونگی که مثل همیشش نبود
یه چیزی تو نگاهش بود
یه چیزی مثل جنون
تهیونگ بیتوجه خودش دست به کار شد و پسر رو روی دیک سیخ شدش نشوند
پسر نالهی بلندی کرد
درد دیوونه کننده بود
بدتر از اینکه لذتی به همراه نداشت
حتی تحریکم نشده بود
-داری چیکار میکنی؟
جیمین با شگفتی پرسید و خواست سمتشون بره اما با تلاقی نگاهش با نگاه غریب پسری که بی توجه مشغول به فاک دادن بود تمام اعضای بدنش در لحظه فلج شدندانگار که از دستورات مغزش پیروی نمیکردند
انگار تهیونگ تو مغزش بود و بهش دستور میداد تکون نخوره
و بعد پسر نیشخند زد
جیمین قسم میخورد تا حالا هیچوقت تهیونگ رو اینطوری ندیده بود
تهیونگ از حس گرمای دور دیکش آهی کشید و محکم و محکم تر کوبید
اینکه گفته بود میخواد تا ثانیه آخر درون جونگکوک بکوبه شوخی نمیکرد
و حالا رنگ قرمز خون به جنون رسونده بودش
بوی خوش خون... آه اون خون لذت بخش
دلش میخواست مزهش کنه
با زبونش خونی که از لبهای پسر رو چونش خشک شده بود رو لیسید و بعد تو خلسه دیوانه داری فرو رفت
ضربه زد و ضربه زد
کاری کرد که خون از پایین تنه پسر بیرون بریزه و این... خود بهشت بود... بیشتر.... بیشتر و محکم تر
جونگکوک ناله میکرد، التماس میکرد تا تمومش کنه
اما گوشهاش چیزی نمیشنید
_ بهت گفتم حرف نزنو فقط برام ناله کن هرزه
چشم های جونگکوک درشت شد
هرزه خطاب شدن تو شرایط عادی ناراحتش نمیکرد
اما الان قلبش رو به هزار تیکه تقسیم کرد
چون تهیونگ فقط از روی شهوت اونو هرزه خطاب نکرده بود
تهیونگ با اون مثل یه هرزهی واقعی رفتار کرد
گریش گرفت... به هق هق افتاد... ترسیده بود!
پسر مقابلش رو نمیشناخت
+ جیمین... جیمین کمکم کن
جونگکوک با هق هق نالید
اما هیچ کس نمیتونست کمکش کنه
جیمین سر جاش خشک شده بود و با وحشت مشغول تماشای اون صحنه دلخراش بود
-چرا نمیتونم حرکت کنم؟
با ترس گفت و سعی کرد خودش رو تکون بده
اما حتی ذره ای نتونست جا به جا بشه
تهیونگ غرید... درست مثل یک هیولا
و بعد جیمین دندونای نیش بلند هیولا رو دید... چشمهای قرمزش رو دید... قطع شدن هق هق های جونگکوک و بیهوش شدنش رو دید... و در آخر تماشا کرد که چطوری هیولا داخل جونگکوک کام شدو همزمان دندونای نیش بلندش رو درون گردن پسر فرو برد
که چطوری خون از گردن جونگکوک راهشو به بیرون پیدا کرد
که چطور هیولا با لذت اون خون رو مکید
جیمین همهی اینا رو دید و نتونست کاری کنه
جیمین همهی اینا رو دید و بیهوش شد
امیدوار بود وقتی بیدار میشه همهی اینا کابوس باشن!من دیوی بودم طلسم شده
که نه منتظر دلبرش بود و نه شکسته شدن طلسمش
فقط جانش به دو گل سرخی که در اختیارش قرار گرفته بود وابسته بود
اما من برای آنها خطرناک بودم
باید روی آنها سرپوش شیشه ای قرار میدادم، در اتاقی ممنوعه قرارشان میدادم و از پشت شیشه زیباییشان را تماشا میکردم
گذر عمر آنها را پر پر میکرد و من همچنان دیو باقی میماندم
اما آن شیشه... آن محافظی که برایشان قرار داده بودم...
از آن شیشه درست مثل خوردن خون بقیه متنفر بودم اما وجودش لازم بود
دیگر نباید به گلهایم آسیب میزدم
اما آیا یک شیشه میتوانست مقابل خوی درندهی یک هیولا مقاومت کند؟
YOU ARE READING
Guillotine
Vampire🩸🔗ــ خـلـاصــه ای از فیـــکشن ཿ جایی توی کره زمین وجود داشت. نقطهای در آسیای شرقی که مرز بین کره جنوبی و شمالی بود و تو هیچ نقشه و کتابی ثبت نشده بود. اونجا شهرداری وجود داشت که بعد از مرگش و افتادن امورات شهر به دست پسرش، خیلی سریع جرم و جنایت...