༻𓊈𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟑 : 𝒔𝒖𝒑𝒑𝒐𝒓𝒕𝒆𝒓𓊉༺

61 19 3
                                    

دختر با عصبانیت در اتاقش رو باز کرد و وارد شد بعد خودش رو با صورت پرت کرد روی تخت

چطور با خودش فکر میکرد که ممکنه کریس دوست دختر نداشته باشه؟

مگه کریس کشیشی چیزیه ؟

یا شایدم فکر میکرد کریس دوسش داره

به خودش برای این فکرای احمقانش لعنت فرستاد و سرش و بیشتر توی بالشت فرو کرد

اعتنایی به صدای در نکرد و بی حرکت موند چون میدونست لیِ، در باز شد و پسر وارد شد.

چون حوصله چرت و پرتاش رو نداشت پیش دستی کرد و قبل از اینکه بهش اجازه حرف زدن بده  کلافه گفت

- لی اگه بخوایی زر اضافه بزنی از پنجره پرتت میکنم پایین

پسر سعی کرد با گاز گرفتن لبش خنده ی گیر کرده توی گلوشو خفه کنه، در اخر حق به جانب گفت

+ تکلیف من چیه؟

سهوا با شنیدن صدای سهون صاف روی تخت نشست و لبخند دندون نمایی زد

- چیه داداشی، چیکار داری؟

سهون صورتش رو چندش وار جمع و دستاشو توی سینش قفل کرد، اروم به میز تحریر دختر تکیه داد و گفت

+ داداشی؟؟ ، هیچ وقت اینطوری صدام نمیکنی، درضمن خانم زرنگ خر خودتی

توی دل دختر دوباره دلشوره افتاد

نکنه برادرش فهمیده باشه، ترجیح داد خودشو بزنه به اون راه ، سعی کرد صورتش گیج باشه

- هوم؟؟

سهون نفس عمیقی کشید و چشاشو توی کاسه چرخوند و به خواهرش نگاه حق به جانبی کرد

+ میدونم رو کریس کراش داری ولی خواهر من خیلی ضایع ای

سهوا که دید که از کار گذشته و حاشا کردن فایده ای نداره، چشاشو ریز کرد

- بیشعور

سهون تکیش رو از میز تحریر گرفت و به سمتش رفت و کنارش نشست و دستاشو از هم باز کرد

+ بیا بغلم، اشکال نداره اصلا لیاقتتو نداره

سهوا چندش وار بهش نگاه کرد و با دست بهش اشاره کرد

- الان مثلا می خوایی با این حرفات دلداریم بدی؟؟

سهون دستاشو بست و پوکر فیس بهش خیره شد، کمی لباشو تر کرد

+ سعی میکنم، الان فقط دوست دختر داره، ازدواج که نکرده اینطوری عزا گرفتی.

دختر می خواست جوابشو بده که در باز شد و  دوقلو ها وارد شدن

+ سهون جان طرف میخواد دختره رو به باباش معرفی کنه یعنی همه چی خیلی جدیه

دختر پشت چشمی ناز کرد و دوتا چیز و متوجه شد

1_این دوتا باز فال گوش ایستادن

2_لی رو میکشه!!

سهون دید پسر عمه ی عزیزش داره دیوارایی که اون چیده رو خراب میکنه ، لی خیلی با فکره ولی بعضی وقتا واقعا خنگ میشه، قبل از این که بیشتر همه چیو داغون کنه، با چشم و ابرو و ایما و اشاره به سهوا اشاره و با غیض گفت

+ خفه شو

سهوا که تا الان شاهد بحث اونا بود ، شونه ای بالا انداخت و برای بار هزارم سعی کرد بیخیال باشه

- برام مهم نیس

هان که تا الان بخاطر وجود کراشش توی اتاق مظلوم شده بود و سکوت کرده بود با اومدن فکری به ذهنش دهنش رو باز کرد

+ گایز اینطوری خیلی ضایس جلسه گرفتیم، بیایین بریم بیرون

سهوا به تاج تخت تکیه داد و به دیوار خیره شد

- شما برین من نمیام

لی که دید حال دختر زیاد خوب نیس و دلیلش حرفیه که خودش زده، سعی کرد یکم حال و هواش رو عوض کنه پس لحنش رو عوض کرد و با خنده گفت

+ می خوایی برم به عمو کای بگم جداشون کنه؟؟

دختر از شدت بی مزگی این شوخی خندش گرفت و زیر لب گفت

- احمق

+ هان راست میگه بیایین بریم بیرون

سهون گفت و هان از اینکه سهون حرفشو تایید کرده، ذوق مرگ وار سعی میکرد جلوی خندشو بگیره

ولی دختر هنوزم لجبازی میکرد و نمیخواست بیاد بیرون ، بالاخره با هزارتا تمجید و خواهش و تهدید، دختر راضی شد

همه وارد حال شدن

تائو با دیدن دختر ، سوالی که از موقع ناهار ذهنش رو به خودش درگیر کرده بود با نگرانی به زبون اورد

÷ امروز چته احساس میکنم روی موود نیستی؟

دختر به گوشواره های پسر زل زد و با خودش فکر کرد

چقدر اون گوشواره ها خوشگلن، حتما باید اونا رو از تائو بگیره

( اره دخترا در هر شرایطی میتونن به بدلیجات توجه کنن، اگه مشکل داری جمع کن برو😂 )

سهون که سکوت خواهرش رو دید، لبخند احمقانه ای زد و برای عادی جلوه دادن همه چی گفت

+ هیچی بابا، امتحانش و خراب کرده

کریس نیشخندی زد و پاهاشو روی هم انداخت

+ یاا پارک سهوا واسه این ناراحتی؟؟ اصلا مهم نباشه برات

دختر سرش و پایین انداخت و اروم گفت

- اره

" اره کریس شی تو که نمیدونی توی دلم چه خبره "

فحشی زیر لب داد، خودشم دقیق نمیدونست دقیقا داره به چی فحش میده و بعد به بهونه ها و دروغ هایی که امروز گفته بود فکر کرد.

I DON'T WANNA LOSEOnde histórias criam vida. Descubra agora