آرمـــــــانـــــ~
ساعت و یه نگاه کردم دیدم 8 صبح و نشون میده اعصابم خورد بود از دست اشکان لعنتی
کله سحر زنگ زده بود منو بیدار کرده که آقا فقط یادآوری کنه ایلیا امروز میاد آموزشگاه خوو لعنتی خوده ایلیا خبر داده قبلا تو مگه مریضی این موقع زنگ میزنی
بلند شدم و رفتم یه تیشرت از کمد برداشتم پوشیدم
میدونستم امروز قراره یه روز تخ*می بشه چون سر صبح هم سرم در حد ف*اک درد میکنه هم پام دردش زیاد شده
بعد از رفتن به سرویس بهداشتی و انجام عملیات لازمه 😂 رفتم تو حال رو مبل لش کردم همون موقع زنگ در به صدا در اومد میدونستم اشکان لعنت شدس پس از جام تکون نخوردم که کلید انداخت و وارد شد
~تو که کلید داری مرض داری در میزنی
'سلام داداشم منم خوبم تو خوبی؟چیکارا میکنی؟
~کوفت سر صبح زنگ زدی من و بیدار کردی اعصاب ندارم
'چته باز کل صبحی داری پاچه میگیری
~میدونی امروز چندمه؟
~سرم درد میکنه خبرت برو یه مسکن بیار برام
'تو کی میخوای بیخیال قضیه بشی؟ کی میخواد این روز لعنت شده رو یادت بره؟
~هر موقع که مردم
'ببند بابا
اشکان برام قرص و یه لیوان آب آورد خوردم
'صبحانه خوردی؟
~کی کله سحر صبحانه از گلوش پایین میره؟
'خری تو؟ با شکم خالی کی قرص میخوره آخه
~به تو چه تو مگه کلاس نداری بیا برو گمشو دانشگاه دیگه
'خیلی بی ادبی
'اوکی من رفتم یه چیزی بخور نمیری زیادم فکر نکن اگرم پات خیلی اذیت میکنه با آژانس برو آموزشگاه و در آخر مراقب خودت باش
~باشه مامانی
~انگار داره انشاء مینویسه
'حیف من
~باشه بابا برو خدافظ
'خدافظ
.
.
بعد از اینکه اشکان رفت میخواستم یه چرت دیگه بزنم شاید سرم بهتر شد اما ساعت و که دیدم پشیمون شدم بلند شدم رفتم تو اتاق یه تیشرت مشکی یه شلوار جذب دودی پوشیدم و کت چرمم و برداشتم سوییچ ماشین و گرفتم رفتم سمت آموزشگاه
____________________________________
بـــــرســـــامــــ-
رو یه تخت دراز کشیده بودم و در اتاق و زدن از جام بلند شدم نشستم رو تخت
-بله بیا تو
°برسام آماده شو بریم آموزشگاه
ساعت و نگاه کردم دیدم 4
-الااان؟ بنظرت خیلی زود نیست؟
°این رفیق ما خیلی رویه زمان حساسه پس بِجُمون آماده شو باید نیم ساعت قبل از شروع اونجا باشیم
-آاااا اوکی برو الان آماده میشم
°زود باش
-باشه دیگه برو
بعد از اینکه ایلیا از اتاق رفت بیرون رفتن سراغ کمد
در کمد و باز کردم یه نگاهی به لباسام کردم
واقعا تو این مونده بودم که چی بپوشم هر چی میخواستم بردارم بنظرم مناسب نبود اینجور که این از رفیقش تعریف میکنه میترسم یچیز بپوشم بعد اونجا به لباسمم گیر بده
وسط اتاق داشتم دور خودم میگشتم که یچی برای پوشیدن پیدا کنم چشمم خورد به ساعت
ساعت 4:30 شده بود و من هنوز تصمیم نگرفتم چی بپوشمممم
دوباره رفتم تو کمد و یه گپ یقه اسکی مشکی در آوردم و پوشیدم یه شلوار مام سرمه ای هم پام کردم پیرهن سفیدم و از روی گپم پوشیدم و سه تا دکمه بالاش رو باز گذاشتم آستینا رو هم تا زدم رفتم جلو آینه شروع کردم درست کردن موهام
حالا که همه کارام تموم شده بود جورابام و پیدا نمیکردم آخرشم هم از ته کشم یه جوراب که فکر کنم ماله ده هزار سال پیش بود پیدا کردم دستبند باریکم و دستم کردم
کیفم و برداشتم اسپری کارت بانکیم و گوشیم و گذاشتم توش و کفشام و برداشتم و دِ برو که رفتی
رفتم پایین دیدم ایلیا جلو درد منتظره
°کجایی تو سه ساعته اینجا منتظرم
-ببخشید ببخشید
°بجوم بریم
-تو که یکم واستادی یکم دیگه صبر کن الان میام
این و گفتم و سریع رفتم تو اتاقم عینکم و برداشتم ساعت رو چک کردم که خودم ریختم پرهام موند
____________________________
°برسام رفیق من یکم سخت گیره زبون تلخی داره و دعوا زیاد میکنه اما خب بهش گفتم مراعاتت و کنه ولی بازم بپا
-باشه بابا انگار داره دیو دو سر و توصیف میکنه
-حالا بگو اسم این رفیقت چیه
°امیری
°آرمان امیری
-اوکیهههه
____________________________________
آرمـــــــانـــــ~
ساعتم و نگاه کردم 17:12 دقیقه بود خوبه به ایلیا گفتم نیم ساعت قبل کلاس اینجا باشه
از صبح سردردم خوب نشده بود تازه بدترم شده بود مطمئنم چشام الان کاسه خونه
«سلام استاد یه ربع کلاس شروع شده نمیاین سر کلاس!؟
~سلام منتظر کسی هستم شما برو تو کلاس
«چشم فعلا
بچه ها هعی میومدن میپرسیدن که چرا نمیرم سر کلاس و این بدتر میکرد
همینجوری تو سالن رویه کاناپه نشسته بودم و عصبی پام و به زمین میکوبیدم که..
«بَه آقای امیری دوست دیروز و آشنای امروز
تک خنده ای کردم و از جام بلند شدم
~سلام استاد این چه حرفیه
«هه میبینم که کسی شدی برای خودت
~به لطف شما
«این چه حرفیقه همش تلاش خودت بود
به پیانو که تقریبا وسط سالن بود اشاره کرد و گفت
«نمیخوای برامون بنوازی
~تا شما هستین چرا من
«استاد اینجا تویی برو ببینم چه میکنی
~حتما
رفتم سمت پیانو با اینکه سرم خیلی درد میکرد اما نمیدونستم به استادی که همیشه باهام بوده نه بگم نشستم پشت پیانو پایه دردناکم و دراز کردم و شروع کردم به نواختن
همین که انگشتام به کلاویه های پیانو برخورد و کرد و صدای غمگین موسیقی تویه سالن پیچید
صدای خنده های اون هم تو یه سرم من پخش شد
_______________________________________
استایل برسام👆

استایل آرمان👆
_____________________________________
امیدوارم امروز روز خوبی براتون بوده باشه
عیدتونم پیشاپیش مبارک
(این پارت و هم عیدی در نظر بگیرین) 💜دوست دارتون 𝕭_𝕬
ВИ ЧИТАЄТЕ
loneliness/تــنــهــایــی✨
Романтикаترسیده بود نمیتونست جایی رو ببینه رویه دستش خیسی رو حس میکرد اما نمیدونست برای چیه دود که یکم کمتر شد تونست دستاش و ببینه خونی بود خون خرگوش کوچولوش جیغ کشید و به خودش تکونی داد اما جایی که توش نشسته بود کوچیک بود با داد و فریاد یه عده که آتیش رو...