جیمین بعد از رفتن جونگکوک یه لحظه هم گریش بند نیومد... جکسون مستیش پریده بود... همشون از چیزی که چند دقیقه پیش جلوی چشمهاشون اتفاق افتاد, شوکه شده بودن
جیمین باید میرفت... باید با جونگکوک حرف میزد... جیمین بدون اون نمیتونست. سعی کرد گریشو بند بیاره. به صورتش دست کشید و دماغش رو بالا فرستاد.
با صدای گرفته و ارومش به تمین که از همه هشیارتر بود گفت: هیونگ... من باید برم. لطفا این موضوع بین خودمون بمونه. دفعه بعد که دیدمتون کامل توضیح میدم... لطفا حواست باشه.
$باشه جیمینی... مستیشون که پرید با اینا هم حرف میزنم... میخوای برسونمت؟
سرشو برای مخالفت به دوطرف تکون داد: نه هیونگ... خودم میرم... ممنونم.
جیمین بعد از برداشتن گوشیش از خونه کای بیرون رفت. جونگکوک رفته بود و ماشین رو هم با خودش برد. جیمین نمیتونست تاکسی بگیره چون اگه شناخته میشد افتضاح به بار میومد پس فقط کلاه هودیش رو روی سرش گذاشت و ماسکی که همیشه همراهش بود رو به صورتش زد.
انقدری گریه کرده بود که حالا چشمهاش به زور باز بودن. نمیدونست جونگکوک کجا ممکنه رفته باشه... کاش یه ادم دیگه بود و توی موقعیت دیگه ای عاشق جونگکوک میشد... اونوقت میتونست راحت دنبال دوست پسرش بگرده برخلاف الانی که حتی نمیتونست دو قدم دور از چشم خبرنگارا و دوربینا برداره.
بالاخره بعد از نیمساعتی که حس میکرد به اندازه نیم قرن گذشته, به خوابگاه رسید. احتمالا همه خوابیده بودن پس خیلی بی صدا در رو باز کرد.
با ورودش, همه سرشونو سمتش برگردوندن... تهیونگ فوری دوید سمتش و بغلش کرد: جیمین... جیمین... ترسیدم... خوبی؟... ها؟
جیمین کلافه بود... حالا که توی بغل سولمیتش بود, میتونست با خیال راحت گریه کنه: نه تهیونگااا... خوب نیستم... همه چی رو خراب کردم ولی قسم میخورم از قصد نبود. من هنوزم هیچی از اونشب یادم نیست... جیمین سعی میکرد وسط حرف زدنش زیاد هق هق نکنه.
& جیمین... جونگکوک چی میگه؟... یعنی چی که دیگه مال اون نیستی؟
جیمین با شنیدن جمله اخر جین, گریش شدت گرفت. از بغل تهیونگ بیرون اومد و سمت در بسته اتاق جونگکوک رفت. سرگیجه داشت پس توی حالت ایستاده, پیشونیش رو به در اتاق چسبوند: جونگکوکاا... لطفا... لطفا بیا حرف بزنیم... قس...
یونگی پرید وسط حرفش: هرچی بهش میگیم بیرون بیاد یا جواب بده, هیچی!
جیمین با شنیدن این حرف نگران شد و گریش بیشتر. با دستش به در کوبید: جونگکوکااا... لطفا... لطفا درو باز کن... یا... یا فقط یه چیزی بگو... اصلا بهم فحش بده...
جیمین با نگرفتن نتیجه ادامه داد: جونگکوکاا... لطفا... اصلا... اصلا من میرم اتاقم ولی تو درو باز کن بزار یکی از هیونگا بیاد پیشت. هوم؟
VOUS LISEZ
(Damn chocolate)شکلات لعنتی
Fanfictionی فیک ریل لایف کوکمینه و همینطور اولین کارم امیدوارم خوشتون بیاد (درحال ویرایش)