پارت دهم :«سردرگمی»
از پنجره نگاهی به اسمون صاف و ابری فرانسه انداخت، طبق چیزایی که شنیده بود امروز قرار بود بارونی باشه ولی انگار اسمون صاف و بدون ابر این نظریه رو رد میکرد. شایدم قرار بود بعد این رنگ ابی که اسمون به خودش گرفته بود قرار بود تیره تر بشه و این توده ابرهای تیره جلوی خورشید درخشان رو بگیره!
دقیقا مثل زندگی که بعد از یه روز خوب ممکن بود اتفاقات بد پدیدار بشن ، هیچ ثباتی بین اونا نبود.
با گرفتن کام دیگه ای از سیگار داخل دستش، دست از فکر کردن راجب به اسمون و اب و هوا کشید و به دنیای مضخرف خودش برگشت، با فکر اینکه شب گذشته اون پسر رقصنده با تهیونگ خوابیده کورسوی امید توی دلش بیشتر میشد بالاخره انگار وقت انتقام بود. ولی نه! همونطور که خودش دیوانه وار عاشق شده بود کیم عزیز هم باید همونطور عاشق میشد،،،، دیوانه وار!
با نگاه کردن به تقویم متوجه سالگرد فوت پدرش شد.خیلی وقت بود حضور پدرشو نمی تونست کنارش احساس کنه. شاید خیلی از اخلاق اون خوشش نمیومد ولی باز هم هیچ تغییری داخل محبتی که نسبت به اون داشت ایجاد نمیشد ، بهرحال پدرش بود.
با یاداوری وضعیتی که بعد از پدرش شرکت پیدا کرد دوباره به عمق خاطرات قدیمیش سفر کرد.«فلش بک»
-بزار از اولین جلسه مون بهت بگم پسرم.
، مرد که همیشه عادت داشت کل اقافاتشو به تک پسرش توضیح بده امروز از هیجان هرچه زودتر میخواست حرف دلشو خالی کنه.
-میدونی اون دوتا شریکمم تقریبا مثل خودم لباس میپوشن یه کت و شلوار ساده و رسمی با یه ساعت جیبی و پیپ که همیشه همراهشونه.امروز تو اولین جلسه فقط باهم اشنا شدیم بعد از حرف زدن درباره شرکت و سهاما با خوشرویی از هم دیگه پذیرایی کردیم.همونجور که مشغول گفتن حرف هاش بود شیر قهوه مورد علاقه پسرشو هم اماده میکرد. به چهره پسر عزیزش نگاهی کرد که با اشتیاق به حرفهاش گوش می داد و منتظر ادامه حرفش بود.
-خب با این چیزا سرت بدرد نمیارم از بحث اخر مون میگم،،، هر دوتا کیم خوشحال بودن و گفتن اگه روزی به هر دلیلی مثل بیماری و چیزای دیگه قادر به کار نباشیم پسرامون جانشین میشن. البته اقای کیم دوم چون فقط یه دونه دختر داره براش استثنا قائل شدیم، بهرحال به دختر هیچ وقت نمیتونه سر از کار شرکت دربیاره.استیو سری تکون داد و با چهره متفکر از پدرش پرسید؛
-سهمی که دارین به یه اندازه؟ بهرحال سرمایه ای که گذاشتن یه مقدار مشخصه نه؟مرد لیوان شیر قهوه ای که درست کرده بود رو جلوی استیو قرار داد و جواب صادقانه ای به سوالش داد.
-نه پسرم، سرمایه مون یکسانه ولی سهام مون به یه اندازه نیست، طبق سابقه کاریمون سهام بندی شدیم و خب چون من سابقه م کمتره سهامم کمتر شده البته نگران نباش همین سهام هم خوبه بهرحال من به اون دوتا مرد اعتماد دارم..... حالا هم شیر قهوه تو بخور تا از دهن نیوفتاده!
DU LIEST GERADE
King of Ice
Fanfiction[Complete] همه چیز از اون زمستون شروع شد...اونم یه فصل بود مثل بقیه فصل ها با این تفاوت که تو با اومدنت تیکه ای از وجودمو صاحب شدی... اولش فکر کردم خوبه، فکر کردم قراره زمستونم با وجود تو تبدیل به بهار بشه،نمیدونستم قرار بود تو همون بهار رو هم ازم ب...