part 19

282 80 29
                                    


🦋☁

بدن بی جون زنی که به صندلی بسته شده بود و مهمون ضربات بی وقفه چاقو میکرد و اشک هاش گونه هاش و خیس میکرد صحنه ای که امروز دیده بود روانیش کرده بود قرار نبود همه چیز درست بشه قرار نبود یک بار دیگه جونگین و به هیونجین ببازه

چونه ی زن و بین انگشتاش گرفت و روی صورتش خم شد

-تمام زحمات من داخل این سال ها فقط بخاطر پیوندی که بین جیسونگ و فلیکس احمق بود از بین رفت من تمام تلاشم و کردم تا جونگین و از هیونجین دور نگه دارم و از اون الفای احمق متنفرش کنم اما نتیجه همه ی تلاش هام چی شد؟ برگشتن جونگین بین بازو های هوانگ

چونه ی زن و ول کرد و با پاش صندلی رو هل داد که جسد بی جونش روی زمین افتاد. دست خونیش و بین موهاش برد و به عقب هدایتشون کرد

-جونگین و از اون کلیسای لعنتی بیرون اوردم و زیر خواب الفا های احمق کردم که حتی اگر جونگین نتونست بیخیال هیونجین بشه اون جونگین و دور بندازه اما بازم با تموم اینا قبولش کرد

اشک هاش شدت بیشتری پیدا کرد

-هیچ وقت به هیچ چیز نرسیدم همیشه تسلیم درخواست دیگران شدم از بچگی تن به هرکاری که بهم گفتن دادن و از چیزهایی که میخواستم گذشتم تا بقیه خوشحال باشن...میدونی اولین بار پدرم این نفرین کوفتی رو فعال کرد با مجبور کردنم به کار هایی که برای خودش هم عجیب بود چه برسه به بچه ای به سن من یه روانی جلوم داد بعدش برای اینکه نشون بده پدر خوبیه من و پیش روانشناس های مختلف برد و اونا باهام درست مثل یه قاتل روانی رفتار میکردن مادرم پسم زد و برادری که بیشتر از همه عاشقش بودم ازم فاصله گرفت

نفس عمیقی کشید و روی زمین کنار بدن زن دراز کشید و به صورت زخمیش نگاه کرد

-و بعدش بخاطر فهمیدن احساس هیونجین، امگایی که عاشقش بودم و تقدیم بهترین دوستم کردم و به دروغ گفتم عاشق نیستم ، امگایی که حتی الهه ی ماه هم برای من انتخاب کرده بود.من حتی برای محافظت از اون ها به پدر کلیسا موادمخدر دادم تا کنترلش کنم و نزارم بهشون اسیبی برسونه چون روانی واقعی اون بود و میخواست از هممون سو استفاده کنه

موهای قهوه‌ای زن و از داخل صورتش کنار زد گونه ی سردش و نوازش کرد

-من میتونستم تبدیل به هیولایی که الان هستم نشم اگر فقط باورم میکردن، اگر برادرم به جای نفرت بهم اغوشش و هدیه میداد و بهم میگفت دوستم داره، اگر جونگین کنارم قرار میگرفت اگر جیسونگ بهم اعتماد میکرد و هیونجین و مینهو پشتم میموندن میتونستم یه شانس دیگه به زندگیم بدم ولی اونا هیچ وقت من و نمیخوان!

موهای زن و داخل مشتش گرفت و کشید و با صدایی که به خوبی رگه های عصبانیت داخلش پیدا بود ادامه داد

Music of lifeWhere stories live. Discover now