part5

41 7 0
                                    

عکس ها می توانند که دل معشوقه را تنگ کنند یا دلتنگی را رفع کنند. معشوقه با همون عکس ها به امید دیدن خود دلدار پلک بر هم می گذارد. وقتی دلدار خبر از قلب معشوق ندارد و معشوق به او بی هیچ خبری از دل می بندد. وقتی مجنون مخفیانه عاشق لیلی می شود و جرات گفتن حرف و نوت قلبش را ندارد ممکن است دل لیلی با قلب دیگری برود.

عکس ها براش تنها چیزی بودند که در طول زندگیش داشت . عکس هایی که یه شخص بیشتر درش نمی درخشید . اون شخص باعث شده بود که دل معشوق سالها براش بتپه ولی هیچ کس جز معشوق خبر از دلش نداشت.
باز هم غرق عکس های روی دیوارش بود و دستاش عرق کرده بود . دوباره داشت برای آینده با رومئوش خیال پردازی میکرد . امید وار بود که یک روز بتواند حرف دلش را به زبان بیاورد. ساعتش زنگ خورد ، وقتش بود که به دیدنش بره. روبه رو دراورش ایستاد و به عکس کنار آینه نگاه کرد ذلش واسه مادرش تنگ شده بود ، دلش می خواست الان مادرش کنارش بود و از عشق واسش حرف می زد تا دلش گرم شه. کمی خم شد و روبه عکس ماردش گفت

+مادر امروز هم دوباره می خوام برم ببینمش ولی همچنان نمی توانم حرفمو بهش بزنم . کاش بودی
جونگ کوک ۹ ساله که مادرش را از دست داده. ولی دلیل نگفتن و اعتراف به عشقش شاید دلیل دیگه ای داشت.

از اتاقش بیرون رفت و در راهرو قدم برداشت تا به حال عمارت رسید . عمارتی که یه ارباب بیشتر نداشت و اون پدرش بود و الان مشغول کار هایش در اتاق کارش بود ولی تا چند وقت دیگه قرار بود که خودش در آن اتاق کار بنشیند و کار های پدرش به او واگذار می شد. ولی کوک به خاطر عشقی که داشت اصلا دوست نداشت که سمت شغل پدرش برود و فقط یه زندگی آرام می خواست.
سمت در عمارت رفت و یکی از خدمتکار ها در را برای ارباب جوان باز کرد و تعظیمی کرد. رانند در ماشین سیاه رنگ را برای کوک باز کرد و کوک هم سوار شد . راننده سوار شد و کوک همان لوکیشن همیشگی را به راننده گفت . و راننده هم حرکت کرد.
کوک از پشت پنجره ماشین بیرون را نگاه می کرد . با خودش یه لحظه گفت من چطور عاشق شدم . و خودش متقابل جواب سوالش را داد. با خودش در دلش زمزمه میکرد

((از جایی که وقتی مادرم فوت کرده بود و جیمین به من دل داری می داد و شب به من سر می زد تا بلایی سر خودم نیارم . از جایی که وقتی بستنیم روی زمین می افتاد همیشه جیمین بود که بستنیش را با من نصف کنه . از جایی که هر روز به خانه مون می آمد تا در درس و تکالیفم کمکم کند. از جایی که واسه مسابقاتی که شرکت می کردم او همیشه کسی بود که من را تشویق میکرد . ))

با صدا راننده که اعلام کرد به مکان مورد نظر رسیدند به فکر هایش خاتمه داد. شیشه ماشین را کامل پایین داد تا دید کاملی روی فرد مورد نظر داشته باشه. منتظر شد تا از دور جیمین را که با ماشینش از پارکینگ مطبش خارج میشه یک نظر ببینه . کوک هر روز برای دیدن جیمین می آمد ولی هیچ وقت او را از نزدیک نمی دید . همیشه دوست داشت اون روز فرا یرسه که شجاعتش را پیدا کنه توی همان خیابان جلوی مردم به جیمین بگه که ((جیمین من با تمام وجود عاشقتم )) وبعد با یک بوسه تمام دلتنگی ها و درد از دور دیدن هاش را رفع کنه ، دوست داشت جیمین را لمس کنه و تا ابد به دوست داشتنش ادامه بده اما این شجاعت را نمی تونست پیدا کنه چون هر وقت که شجاعتش را جمع میکرد یک سد از راز جلوش می ساخت . دیگه نمی تونست تحمل کنه باید به این دیدن های از راه دور خاتمه می داد. این بار تصمیمش قطعی بود. به راننده اعلام کذد که به عمارت برگردن . به عمارت رسیدند و در ماشین توسط راننده باز شد و کوک از ماشین پیاده شد. به سمت در عمارت رفت و با ورودش پدرش را دید که روی مبل نشسته و پایش را روی پای دیگر گذاشته ، متعجب شد که پدرش چرا در اتاق کارش نیست الان ساعت ۸ شب بود ولی پدرش تا ساعت ۱۲ کار میکرد.

 به سمت در عمارت رفت و با ورودش پدرش را دید که روی مبل نشسته و پایش را روی پای دیگر گذاشته ، متعجب شد که پدرش چرا در اتاق کارش نیست الان ساعت ۸ شب بود ولی پدرش تا ساعت ۱۲ کار میکرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

عمارت جئون


ماشینی که کوک سوار بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ماشینی که کوک سوار بود


***********
لطفا ووت و کامنت بگزازید
لطفا این فیک را به لیستتون اضافه کنید😘

Just youWhere stories live. Discover now