: لطفا, لطفا جواب بده... ساعت دو رو نشون میداد و هنوز جونگکوک به خوابگاه برنگشته بود. بعد از کلی خودخوری, تصمیم گرفت به دوست پسرش زنگ بزنه... حتما جواب میداد! جونگکوک حتما میدونه با جواب ندادنش جیمین چقدر اذیت و عصبی میشه... پس حتما جواب میده.
بعد از تعداد بوقهایی که تعدادش از دست جیمین در رفت, تماسش بدون پاسخ موند.
: جونگکوک خوبه جیمین... جونگکوک خوبه. حتما نشنیده, خب؟ اروم باش جیمین چیزی نشده.
بعد از گفتن این حرف دوباره شمارش رو از حفظ تایپ کرد تا تماس بگیره... ولی نه دومین تماس پاسخی داشت و نه سومی و چهارمی.
دیگه نتونست تحمل کنه. باید به هیونگهاش میگفت. جونگکوک از جیمین دلخوره و جواب نمیده ولی حتما جوابه هیونگاشو میده.
جیمین در اتاقش رو باز کرد و با دیدن یونگی که هنوز بیدار بود و مشغول ور رفتن با لپتاپش بود, جون تازه ای گرفت. پا تند کرد و کنارش روی مبل نشست.
یونگی سرشو بالا اورد و با دیدن نگاه مضطرب و منتظر جیمین, با علامت سوال بهش نگاه کرد.
: هیونگ! میشه به جونگکوک زنگ بزنی؟
اخم ریزی روی ابروهای یونگی نشست: مگه جونگکوک خونه نیست؟
جیمین بغض داشت پس فقط به تکون دادن سرش به دو طرف اکتفا کرد قبل از اینکه اشکهاش بدون اجازه بیرون بریزن.
یونگی بعد از گذاشتن لپتاپش روی میز جلوی پاش, با یه دستش شونه جیمین رو نوازش کرد و با دست دیگش مشغول تماس با جونگکوک شد.
به بوق چهارم نرسیده صدای جونگکوک شنیده شد: هیووونگ!؟
یونگی نگاهی به جیمین انداخت و جواب داد: جونگکوک, کجایی پسر؟
صدای خنده های جونگکوک به گوش یونگی رسید... به نظر مست میومد.
:هیوونگ... اومدم... اومدم خوش بگذرونم. هههه... میدونی هیونگ؟ جیمین اون پسره عوضی رو بوسید. چرا هههه... چرا من نتون...
یونگی حرفشو قطع کرد. اون اجازه نمیداد جونگکوک وقتی مسته کسی جز جیمین رو ببوسه. درسته که جیمین اشتباه کرده بود ولی جونگکوک نباید عمدا این اشتباه رو تکرار میکرد. یونگی باید جلوش رو میگرفت: هی پسر! ببین, اول بیا خوابگاه بعدش...
حرفش نصفه موند وقتی متوجه شد جونگکوک تماس صوتی رو به تصویری انتقال داد. فاکی زیر لب گفت و چشمهاشو جمع کرد. جیمین کنارش بود. یونگی نمیخواست جیمین این حرفهارو بشنوه ولی انگار اون پسر دست بردار نبود.
جونگکوک بعد از برقراری تماس تصویری حتی فرصت صحبت کردن به یونگی رو هم نداد: هیوووونگ, منم میخوام این دختره رو ببوسم هههه.
جونگکوک دستاشو دور گردن دختری که کنارش نشسته بود, حلقه کرد و ادامه داد: قشنگه مگه نه؟
ESTÁS LEYENDO
(Damn chocolate)شکلات لعنتی
Fanficی فیک ریل لایف کوکمینه و همینطور اولین کارم امیدوارم خوشتون بیاد (درحال ویرایش)