یک ماه از تیر خوردن جیمین میگذشت و حالا دیگه تقریبا خوب بود و اگر بقیه راحتش میذاشتن میتونسن خودش کارهاش را انجام بده ..
تنها کسی که درکش میکرد تهیونگ بود که فقط در صورت لزوم به کمکش میامد و البته در بقیه مواقع در حال خندیدن به جیمین عاجز از محبت های افراطی بقیه بود ..یک ماه ای که جیمین بیمار بود خوب فکر کرده بود و بالاخره تونسته بود با خودش کنار بیاد و احساسات واقعیش را قبول کنه وقتی جیمین غرق در خون را دیده بود فهمیدع بود بند بند وجودش به اون دوتا پسر خائن وصله که عاشقانه میپرستتشون و حالا تصمیم داشت یک فرصت به اون دو بده دیشب با جین صحبت کرده بود تقریبا رابطه اش با جین بهتر شده بود اما هنوز کلی کار داشت ..
قرار بود روز تولد جیمین که امروز بود کاری که میخواد را انجام بده ..
میخواست از اون دو جذاب احمق خواستگاری کنه و این داستان را به پایان برسونه حالا که زندگی همچین قلم ترسناکی داشت بهتر بود تا اخرین لحظه پای عشقش به اون دو میاستاد تا در اینده به خاطر غرورش پشیمون بشه که میتونست داشته باشتشون اما نخواست ..نگاه اخری از توی اینه به خودش انداخت توی این کت و شلوار سفید فوق العاده شده بود جیبش را لمس کرد تا مطمئن بشه حلقه ها هستن لبخندی زد و از اتاق خارج شد ..
با خروجش از اتاق صدای کر کننده موزیک تمام مغزش را تسخیر کرد یکم ارامش نیاز داشت ..
جشن بزرگی بود و با دیدن مهمان استرسش دو برابر شد ..بالاخره تونست زوج عزیزش را ببینه و دوباره لبخندی به لبهاش هدیه بده ..
با لبخندی از شادی واقعی کع تمام وجودش را گرفته بود سمت اون دو رفت .._ وووو بیب امشب قصد کشت ما را داری پسر جون
از حرف تهیونگ که با دهان باز مونده از تعجب بیان شده بود اخم بامزه ای کرد و نگاهش را به جیمینی داد که انگار در یک دنیا دیگع سیر میکنه× هیییی این چه وضعشهههه مگه من همیشه زشتم که الان تعجب می کنید؟ ؟؟؟ هاااان پاسخگو باشید
به سختی اب دهن خشک شدع اش را قورت داد
+ نه انجلم همیشع میدرخشی اما امشب درخششت چند برابرع و غیر قابل بیان و وصف شدن ..با غرور ابرویی بالا انداخت انگار از همین الان پیروز میدان بود ..
بالاخره جشن با شیطنت های جانگکوک روی ددیاش به به زمان فوت کردن شمع ها رسید ..
بعد از سخنرانی مختصر یونگی و جیهوپ حالا جیمین بود که با شمشیری به دست بعد از فوت شمع ها و ارزوش همراه با تشویق مهمان کیک را برش داد ..نامجون و جین ک حتی تهیونگ هم سخنرانی کوتاهی در وصف جیمین کردن که با هر کلمه مهمانان متوجه عشق بیکران این خانواده کوچک بهم میشدن ..
و حالا بالاخره نوبت جانگکوک بود ..
به ارومی چند پله را طی کرد و کنار جیمین و تهیونگی که کنار هم ایستاده بودن ایستاد ..
استرش تمام وجودش را گرفته بود اما الان زمان کم اوردن نبود ..× امم خب باید بگم من سخنران خوبی نیستم جملات احساساتی ای هم نیستم که حرفام دلیل اشک هاتون بشن و تنها اینجام تا واقعیت ها را بگم واقعیت های گفته شده و نشده ..
× کمتر از ۴ سال پیش من با این دو پسر اشنا شدم اولش اصلا ازشون خوشم نیومد و فکر میکردم دو تا پسر لوس و مغرور ان اما به مرور زمان متوجه شدم نه اون دو پسران لوس و مغرور نیستن بلکه پسران پولدار لوس و مغرور اند ..
× اما بعد مدتی به خودم اومدم و دیدم عاشق همین دو تا پسر پولدار لوس مغرور شدم عشق کورم کرد و واقعیت اون دو پسر ندیدم اما بعد یک مدت بالاخره چشمام به واقعیت باز شدن اما دیر بود دیگه نمیشد کاری کرد حالا دیگه خنده هاشون دلیل زندگیم بود نفسهاشون ثانیه شمار عمرم و نتونستم بی خیالشون بشم ..
× اما بعد مدتی تنبیه شدم تنبیه اینکه عاشق ادمای اشتباهی شدم سه سال دوری شاید به نظر کم بیاد اما برای یک عاشق خیلی طولانیه خیلییی و اونم وقتی که ترک بشه ...
× اما دوباره کنار بهم رسیدیم دوباره تونستم لبخند هایی که دلیلم بودن را ببینم و قلب بی جنبه ام حالا که تونسته بود تکهای گمشده اش را پیدا کنه حاضر نبود دوباره ازشون جدا بشه و ماندگارم کرد کاری کرد که ببخشم تمام بالاهایی که سرم اوردن و یک فرصت بهشون بدم ..× و حالا که دیگه قلب بی قرارم طاقت دوری نداره
با مکسی سمت ویمین برگشت و نگاهش را بهشون داد و با لبانی اغشته به لبخند و چشمانی اشکی جعبه ای را از جیبش بیرون اورد و مقابل اون دو قرار داد ..× حالا که دوباره وجودم و تسخیر کردید و شکافهای مرده روحم را شکوفا کردید حاضرید تا اخر عمر کلید این قلب بی طاقت بشید ...
تمام جمعیت حتی جینی هم که کمی از نقشه با خبر بود از تعجب نزدیک بود قالب تهی کنن..
از گیجی در امد و با اروم تکون دادن تهیونگ به واقعیت برش گردوند ..
+ تا اخر زندگیم تا زمانی که قلبم بتپه و نفس هام قطع بشن ترکت نمیکنم و حتی روز به روز بیشتر عاشقت میشم قول میدم عروسکم ..
بوسه ای به چشم چپ کوک زد و حلقه را دست کرد
_ زندگیم ارزش تو را نداره وجودم من تمام وجود و قلبم و تقدیمت میکنم و هر روز برای دیدن لبخندهات تلاشم را میکنم ..
بعد بوسع ای بع چشم راست ببیبشون حلقه را هم دست کرد ..× منم با تمام وجود عاشقتون ام و ممنون تنبیه بابا نام که شما را بهم رسوند ..
هااااای ..
خب باید بگم که تمام شد خودمم باورم نمیشه ولی خب دیگه تماااام .. دلم تنگتون میشه خیلی زیاد ...چی بگمم که چقدر لذت بردم از بودنتون و حالا بسیییی غمگینم 🥺🥺🥺 امااااا یه فیک دیگه امادع کردم که به زودی اپش را شروع میکنم و باز کنار هم ایم ...
واااااای باورم نمیشه تمام شد😫😫😫🙃🙃
ESTÁS LEYENDO
penalty
Acciónpenalty (تنبیه) تهیونگ و جیمین زوجی که از بچگی کنار هم عشق را تجربه کردن و در اوج قدرت بزرگ شدن و قراره وارثان پدرانشون باشند و تاج امپراطوری مافیا آسیا و آمریکا را بر سر بزارن ... اما تو این دنیا قرار نیست همه چیز بر وفق مرادت باشه گاهی یک اشتباه...