خیال راحت داشت قهوه اش را می خوردکه با صدا شدن اسمش بلند شد
+دکتر پارک هیونگ شیک به باجه اطلاعات
- واقعا نمیشه حتی یه لحظه هم راحت نشستا
دستاش را با بی حوصلگی داخل جیب روپوشش برد و سمت باجه اطلاعات حرکت کرد و سوار آسانسور شد ، دکمه طبقه همکف را زد . با باز شدن در آسانسور چشمش فرد آشنایی افتاد که کسی را در آغوش گرفته. زیر لب گفت
+نامجون
قدم هاش را تند تر کرد تا ببینه گمانش درست بوده یانه
نامجون با دیدن هیونگ شیک با لحن نگرانی گفت-هیونگ شیک لطفا کمکش کن
+ولی نامجون این کیه
-قصه اش مفصله حالا بعدا واست تعریف مکنم
+چرا حالش اینطوریه؟
-نمی دونم . وقتی پیداش کردم بیهوش بود
تعجب کرد
+چی بیهوش . باشه ببرش بالا تا بیام
نامجون پسر به بغل سوار آسانسور شد. دکمه طبقه سوم که کنارش نوشته بود بخش جراح و پزشک همومی را فشرد. در ذهنش این سوال ها تکرار می شد
-برای چی می خواستند بدوزدنت؟؟
اصلا مگه تو کی هستی؟؟با صدا زنگ آسانسور به خودش اومد و رفت سمت اتاق دوستش ، دکتر پارک هیونگ شیک، وارد اتاق شد . مرد ناشناس را روی برانکاو گذاشت و نشست روی صندلی مشکی که در اتاق بود و منتظر دوستش موند.
نامجون دستاش را روی زانوش گذاشته بود و تنهاش هم روی دستاش افتاده بود و دو انگشت اشاره اش را بهم میزد.بعد از اینکه مطمئن شد نامجون سوار آسانسور شده سمت خانمی که پشت باجه نشسته بود رفت
+فعلا مریض نمی پذیرم و هرکس اومد بگو که مریض. اورژانسی دارم
-چشم
هیونگ شیک سرش به نشانه تشکر تکون داد و سوار آسانسور شد . از آسانسور پیاده شد و سمت اتاقش رفت .در سفید رنگ را باز کرد و با چهره مضطرب نامجون روبه رو شد. هیونگ شیک حس کنجکاویش داشت بی تاقتش میکرد، اما فعلا باید به مریضش میرسید.سمت میزش رفت . گوشی پزشکی و دستگاه فشار خون برداشت به سمت برانکاو که مریض بیهوش خوابیده بود رفت . هیونگ شیک بعد از چک کردن وضعیتش متوجه شد که چرا بیهوش شده . روبه نامجون کرد
+نام ، حالش خوبه فقط باید یه چند تا آزمایش هم بده تا مطمئن شم
هیونگ شیک سمت تلفن روی میز رفت و به بخش پرستاران زنگ زد تا یک پرستار برای انجام آزمایش ها بفرستند.
هیونگ شیک وسایلش را روی میز گذاشت و سمن نامجون رفت و روبه روش نشست ، پاش و روی یک پای دیگه اش انداخت+خب....
-خب چی؟
+بگو ببینم این کیه
- راستش اصلا نمی دونم کیه
هیونگ شیک از تعجب نمی دونست چی بگه
+اسمشم حتی نمی دونی
-نه
+چطور اوردیش اینجا
-نگاه توی رستوران به طور غیر منتظره ای بیهوش شد
دکتر منتظر پیدا کردن تیکه گم شده پازل ذهنش بود پس حالت نشستنش را عوض کرد و یکی دستانش را روی دسته صندلی گذاشت و تنش را بهش تیکه داد و نامجون هم به تقلید از او همینگونه نشست+ادامه بده
-بعد یهو یه غول تشن اومد گفت که می خواد ببرتش منم کمکش کردم ، وقتی که به ماشین نزدیگ شدیم به کسی زنگ زد و گفت طعمه را الان میارم ، بعد اونو از دست اون غول گنده کشیدم بیرون و آوردمش اینجا
چشم های دکتر تا حد ممکن گرد شده بود+تو به من فکر نکردی ممکنه تو درسر بیافتیم....تو....تو .....
-گوش کن .....گوش کن...خب گفتم شاید بخوان بلایی سرش بیارن
+باشه قانع شدم.....عاشقشی
نامجون سریع تکذیب کرد
-نه...نه....نه اشتباه می کنی . من فقط کمکش کزدم و بس
+خب حالا توهم
صدای در بلند شد
+بیا تو
-دکتر پارک جواب آزمایش ها
پرستار جواب آزمازیش ها را دست دکتر پارک دادو تعظیمی کرد از اتاق خارج شد . هیونگ شیک آزمایش ا را نگاه کرد
+خب مسموم شده . با یه دارو بیهوشی
-پس حدسم درست بود
+حدس چی ؟
-اینکه می خواستند بدوزدنش
+ یعنی رسما بدبختم کردی
نامجون باصدای بلند به حرف دوستش خندید .
هیونگ شیک با چشم غره بلند شد و به سمت مریض رفت تا براش سرم وصل کنه.************
های گایز
ممنون که تا اینجا با من بودید😊
YOU ARE READING
Just you
Romanceخلاصه داستان: راز های زندگی پیچیده است و انسان ها ناتوان در فهم اسرار رازها. در پیچیدگی راز های تاریک تنها عشق جولنه می زند در بین آن تاریکی ها عشق روشن کننده دل ها می شود اما جوانه عشق دو گلبرگ دارد و گاهی تنها با یک گلبرگ متولد می شود. جوانه با نو...