part14

30 5 0
                                    

خیال راحت داشت قهوه اش را می خوردکه با صدا شدن اسمش بلند شد

+دکتر پارک هیونگ شیک به باجه اطلاعات

- واقعا نمیشه حتی یه لحظه هم راحت نشستا

دستاش را با بی حوصلگی داخل جیب روپوشش برد و سمت باجه اطلاعات حرکت کرد و سوار آسانسور شد ، دکمه طبقه همکف را زد . با باز شدن در آسانسور چشمش فرد آشنایی افتاد که کسی را در آغوش گرفته. زیر لب گفت

+نامجون

قدم هاش را تند تر کرد تا ببینه گمانش درست بوده یانه
نامجون با دیدن هیونگ شیک با لحن نگرانی گفت

-هیونگ شیک لطفا کمکش کن

+ولی نامجون این کیه

-قصه اش مفصله حالا بعدا واست تعریف مکنم

+چرا حالش اینطوریه؟

-نمی دونم . وقتی پیداش کردم بیهوش بود

تعجب کرد

+چی بیهوش . باشه ببرش بالا تا بیام

نامجون پسر به بغل سوار آسانسور شد. دکمه طبقه سوم که کنارش نوشته بود بخش جراح و پزشک همومی را فشرد‌. در ذهنش این سوال ها تکرار می شد

-برای چی می خواستند بدوزدنت؟؟
اصلا مگه تو کی هستی؟؟

با صدا زنگ آسانسور به خودش اومد و رفت سمت اتاق دوستش ، دکتر پارک هیونگ شیک، وارد اتاق شد . مرد ناشناس را روی برانکاو گذاشت و نشست روی صندلی مشکی که در اتاق بود و منتظر دوستش موند.
نامجون دستاش را روی زانوش گذاشته بود و تنهاش هم روی دستاش افتاده بود و دو انگشت اشاره اش را بهم میزد.

بعد از اینکه مطمئن شد نامجون سوار آسانسور شده سمت خانمی که پشت باجه نشسته بود رفت

+فعلا مریض نمی پذیرم و هرکس اومد بگو که مریض. اورژانسی دارم

-چشم

هیونگ شیک سرش به نشانه تشکر تکون داد و سوار آسانسور شد . از آسانسور پیاده شد و سمت اتاقش رفت .در سفید رنگ را باز کرد و با چهره مضطرب نامجون روبه رو شد. هیونگ شیک حس کنجکاویش داشت بی تاقتش میکرد، اما فعلا باید به مریضش میرسید.سمت میزش رفت . گوشی پزشکی و دستگاه فشار خون برداشت به سمت برانکاو که مریض بیهوش خوابیده بود رفت . هیونگ شیک بعد از چک کردن وضعیتش متوجه شد که چرا بیهوش شده . روبه نامجون کرد

+نام ، حالش خوبه فقط باید یه چند تا آزمایش هم بده تا مطمئن شم

هیونگ شیک سمت تلفن روی میز رفت و به بخش پرستاران زنگ زد تا یک پرستار برای انجام آزمایش ها بفرستند.
هیونگ شیک وسایلش را روی میز گذاشت و سمن نامجون رفت و روبه روش نشست ، پاش و روی یک پای دیگه اش انداخت

+خب....

-خب چی؟

+بگو ببینم این کیه

- راستش اصلا نمی دونم کیه

هیونگ شیک از تعجب نمی دونست چی بگه

+اسمشم حتی نمی دونی

-نه

+چطور اوردیش اینجا

-نگاه توی رستوران به طور غیر منتظره ای بیهوش شد
دکتر منتظر پیدا کردن تیکه گم شده پازل ذهنش بود پس حالت نشستنش را عوض کرد و یکی دستانش را روی دسته صندلی گذاشت و تنش را بهش تیکه داد و نامجون هم به تقلید از او همینگونه نشست

+ادامه بده

-بعد یهو یه غول تشن اومد گفت که می خواد ببرتش منم کمکش کردم ، وقتی که به ماشین نزدیگ شدیم به کسی زنگ زد و گفت طعمه را الان میارم ، بعد اونو از دست اون غول گنده کشیدم بیرون و آوردمش اینجا
چشم های دکتر تا حد ممکن گرد شده بود

+تو به من فکر نکردی ممکنه تو درسر بیافتیم....تو....تو .....

-گوش کن .....گوش کن...خب گفتم شاید بخوان بلایی سرش بیارن

+باشه قانع شدم.....عاشقشی

نامجون سریع تکذیب کرد

-نه...نه....نه اشتباه می کنی . من فقط کمکش کزدم و بس

+خب حالا توهم

صدای در بلند شد

+بیا تو

-دکتر پارک جواب آزمایش ها

پرستار جواب آزمازیش ها را دست دکتر پارک دادو تعظیمی کرد از اتاق خارج شد . هیونگ شیک آزمایش ا را نگاه کرد

+خب مسموم شده . با یه دارو بیهوشی

-پس حدسم درست بود

+حدس چی ؟

-اینکه می خواستند بدوزدنش

+ یعنی رسما بدبختم کردی

نامجون باصدای بلند به حرف دوستش خندید .
هیونگ شیک با چشم غره بلند شد و به سمت مریض رفت تا براش سرم وصل کنه.

************
های گایز
ممنون که تا اینجا با من بودید😊

Just youWhere stories live. Discover now