تهیونگ پسرکش رو توی پتو پیچوند و عین نوزاد بغلش کرد
با خمیازه ای که کوک کشید اپاش خم شد بوسه ای روی دماغ دکمه ایش زد
×قشنگم من و ددی یه کار مهم داریم .. میتونی یه روز تنها بمونی؟
+یونی رو هم میبرید؟
تهیونگ متعجب ابرو هاش رو بالا انداخت
_گربه رو واسه چی ببرم؟
کوک اخمی کرد به ددی خنگش چشم غره ای رفت
+عه ددی خنگ منظورم یونی هیونگه
_اه هیونگ و ؟ نه نمیبریمش
+مگه کار نداشتید منو نشستین نگا میکنین برین دیگه
×بیبی خیلی دوست داره زودتر ددیاش رو خلاص کنه؟
جیمین اخم ترسناکی کرد
×بیبی حق نداری با خودت ور بری فهمیدی؟
از دوربین نگات میکنم !با دستش به دوربین بالای اینه اشاره کرد
کوک با خراب شدن نقشش اه سوزناکی کشید و طلبکار به ددیش نگاه کرد
+نوتلای من کو؟!
_زیاد خوردی برات خوب نی.........
کوک جیغی کشید و با دیدن یه لنگه دمپایی راحتی اپاش زود اون ورداشت و تو کله ددیش کوبید
+میخوام
_نه
+میخوام!!!
_گفتم نه
+یونگی هیونگ... هقق
(با جیغ)خون اشام که در حال پرسه زدن تو سالن بود با شنیدن صدای دونسنگش سریع در اتاق رو باز کرد
*باز شما احمقا چه دسته گلی به اب دادید
_میگه نوتلا میخوام
*خب🙄؟
_خب؟ ضرر داره براش
*اوک نوتلاش کجاست
لوسیفر به بالای کمد اشاره کرد
خون اشام نوتلا رو دست پسرکش داد و ویمین و از اتاق رسما پرت کرد بیرون ( منم از این هیونگا میخوام)
*من اون گربه زشتت رو میبرم هوا خوری فعلا
یونگی نیشخندی زد و گربه بیچاره رو با لگد پرت کرد بیرون+هیونگی اذیتش نکنی
یونگی حواب کوک رو سر سری داد
از اتاق زد به چاک
کوک بعد از تموم کردن شیشه نوتلاش پوفی کشید و به در و دیوار نگاه کرد
با دیدن اینکه توی در و دیوار اتاقش چیز جالبی نیست از اتاق بیرون رفت
توی سالن قدم میزد که شخصی دستش رو گرفت برگشت و به الفایی که دستش رو گرفته بود خیره شد+چی میخوای
الفا متعجب محکم تر دست پسر بچه رو گرفت و دنبال خودش کشوند
+جیغغغغ
با جیغی که بچه زد کل قصر لرزید الفا ترسیده دست پسر و ول کرد و متعجب بهش خیره شد؛ تو کی هستی و اینجا چی کار میکنی
کوک نیشخندی زد و با لحنی مثلا جذاب رو به الفا کرد
+کوکمانستر 😏
؛ بله؟!
+میدونستی من گریه لوسیفر و در اوردم ؟ میدونستی من ملکه رو به غلط کردن انداختم ؟الفا اخمی کرد و صاف ایستاد
؛ کم چرند بگو بچه من که یه گرگینم نمیتونم تو چشمای اونا نگاه کنم این چرندیات چین میگی؟
+اگه ثابت کنم باید هرچی که گفتم گوش کنی
؛ قبول
کوک شماره ددیش رو گرفت و گذاشت رو استیکر
+نوتلام تموم شده میخری میاری!
_نه
+پس منم باهات قهر میکنم
_هوفف چی کارت کنم تو رو؟
باشه عزیزکم غلط کردم میخرم میارمکوک با شنیدن کلمه ای میخواست ذوق زده بالا پرید و گوشی قطع کرد
+یسسس دیدی گفت غلط کردم؟
هه حالا بریم سراغ قرارمون
..
.
.
_جیمین به نظرت قصر زیادی ساکت نیستجیمین با شک سری تکون داد
×هست هیچ کدوم از نگهبانا سر پستاشون نیستن
ویمین در سالن رو باز کردن با چشمایی که از حدقه زده بود بیرون به صحنه مقابلشون چشم دوختن
نگهبانا و وزرا یک صدا باهم گفتن
&درود بر ددی و اپای کوکمانستر
کوک که روی تخت پادشاهی لم داده بود طلبکار به ددیش چشم دوخت
+نوتلا
_اول از تختم بیا پایین
+اول نوتلا
تهیونگ شیشه رو دراورد
_حالا بیا بریم اتاق چون یه نفر حسابی پرو شده و باید ادب شه
همه ی اینا رو با لحن ترسناکی گفت که باعث شد همه ی افراد سالن از جمله کوک از ترس بلرزن+ن.نم.ایم
تهیونگ بال هاش رو باز کرد و با یه جهش بالای سر کوک قرار گرفت که باعث شد سایه ی ترسناکی رو پسر بندازه
_پس دلت میخواد تنبیهت و بیشتر کنی؟
+ن.نه اپا
نگاه مظلومش رو به اپاش دوخت که با سردیش مواجه شد
×نشنیدی ددیت چی گفت؟
سمت پسرک ترسیده اومد و براید استایل بغلش کرد
×بریم یه توله خرگوش رو که ادای یه روباه رو درمیاره تنبیه کنیم پسرکم
CZYTASZ
FREEZ🍼
Wampiryجونگ کوک یه بچه ی 15 ساله است که طی یه تصمیم احمقانه از باری که به زور فرستاده میشد تا برای مردم برقصه فرار میکنه اون توی سرمای زمستون با لباس نازکی نشسته بود تو خیابون گریه میکرد که با دو تا مرد جذاب ددی طور که یکیشون خودش رو لوسیفر و اون یکی خود...