Part 2 - توابین

192 42 257
                                    

سلام
بابت پریدن پارت در صبح عذر می خوام. نمی دونم چش شده واتپد. اینی که الان می خواین بخونین هم ادیت نشده. چون بشدت درگیرم. و چون پارت صبحی نصف این بود،  تا اونجایی که تونستم سعی کردم به نسخه قبلی برسونم ولی برای اطمینان به یه ادیت درست حسابی نیازه که مطمئنم تا چند روز آینده وقتشو نخواهم داشت. پس ترجیح دادم همینطوری آپ کنم بعد اگه تغییر اساسی لازم بود بهتون اطلاع بدم که بازخوانی کنید.
6000 کلمه ناقابل تقدیم نگاههای زیباتون

قدم دوتا از خواننده های عزیز به داستان مبارک.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
____________________________

آلیسا سوار جیپ شد و به سمت مین و جان که در صندلیهای تنگ عقبی جیپ نشسته و ییبو را میان خودشان جا داده بودند نگاه کرد: خب باک ماشین پر شد، جاده از اینجا به بعد سنگلاخی می شه.

مین که تهوع گرفته بود گفت: یعنی تا الان داشتیم روی جاده غیر سنگلاخی راه می رفتیم؟

ییبو که به پشت چرخیده تا جیپ دوم را ببیند و برای دایی و جیه‌هایش دست تکان بدهد، بدون توجه به ترسناک شدن مسیری غیر جاده‌ای در حوالی جنگلهای آمازون به دوردست اشاره کرد: گاگا! اونجا زرافه است. اونا رو هم می شه ببینیم؟

جان ییبو را وادار کرد صاف بنشیند: ییبو ما واسه دیدن حیات وحش اینجا نیومدیم.

ییبو هیجان زده گفت: واقعاً اینجا باغ وحشه؟؟؟ مین مین! اونبار که باغ وحش رفتیم این شکلی سوار ماشین نشدیم.

جان: مگه من گفتم باغ وحش؟

ییبو بی اهمیت به حرف جان روی صندلی ایستاد تا دید بهتری داشته باشد: اینجا فیل هم داره؟

همانموقع ماشین از روی چند سنگ بزرگ رد شد و ییبو تقریبا به جلو پرت شد که مین و جان هر دو او را گرفتند. جان چشم غره ای به ییبو رفت: ییبو! الان وقت بازی نیست... مگه نگفتم تا پانسمان پاهات خوب نشدن نباید واستی روی پاهات

-: ولی درد نمی کنه

بعد پایش را بالا آورد: بازش کن خب.

آلیسا خندید و گفت: چقدر بزرگ شده. حس می کنم از دفعۀ قبل که دیدمش چند سال بزرگتر شده... الان سن جسمی اش چقدره؟

جان ییبو را نشاند و به موهایش دست کشید: داره ۵ ساله می شه سن جسمی‌اش

آلیسا با ابروهایی بالا پریده گفت: چه مطمئن می گی. تست جسمی دادی؟

جان همانطور که چهرۀ معصوم ولی پر از شرارت و هیجان ییبو را می کاوید و از نگاهش لذت و عشق می چکید گفت: نه، قبلاً پنج سالگیش رو دیدم.

مین ادای جان را بی صدا در آورد ولی جان متوجه شد و خندید: الان دقیقاً داری به چی حسودی می کنی؟

The Spell of wish (کامل شده)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora