بـــــرســـــامــــ-
ایلیا جلو در آموزشگاه نگه داشت یه ساختمون بود
از ماشین اومدم پایین ایلیا انقدر این رفیقش و ترسناک توصیف کرده بود الان که رسیدیم میخوایم بریم داخل استرس گرفتتم یه نفس عمیق کشیدم و لرزون بیرون دادمش که ایلیا خندید
°پشیمون کردی؟
-ااا نه نه یکم استرس دارم
°یه چند جلسه بگذره استرست میریزه بیا بریم که همینطوری دیر شده الان بریم کلم و میکنه
-بریم
رفتیم طبقه سوم وارد که شدیم یه راست تو سالن بودیم و صدای موسیقی غمگینی هم تو یه سالن پیچیده بود
دور و ورم و نگاه کردم یه مردی رو دیدم که نشسته بود پشت پیانو
از چهرش میتونستم تشخیص بدم که شدیدا تو یه فکره
همینجوری داشتم فکر میکردم که ایلیا گفت
°اونی که پشت پیانو آرمان
تا خواستم جوابش و بدم صدای پیانو قطع شد و هر کی تو سالن بود تشویقش کرد یه مرد تقریبا میانسال رفت سمتش و با هم دست دادن
داشت میومد سمتمون که یچیزی متعجبم کرد
اون کوه ابهت و غرور یه پاش میلنگید خیلی سعی میکرد درست راه بره اما بازم میلنگید
________________________________________
آرمـــــــانـــــ~
با صدای تشویق افراد تو یه سالن به خودم اومدم و از جام بلند شدم که استاد اومدم سمتم و یکم از کارم تعریف کرد و بعد ترکم کرد سرم و برگردوندم چشمم به ایلیا خورد یه پسر هم کنارش ایستاده بود به احتمال خیلی زیاد همونیه که گفت میخواد بیاد کلاس
رفتم سمتشون
°سلام داداشم خوبی؟
بی توجه به دست دراز شدش ساعتم و نگاه کردم گفتم
~دیر کردی
یه خنده ی خیلی مسخره کرد
°حالا توهم سرگرم بودی دیگه سخت نگیر
به پسر کناریش اشاره کرد و گفت
°اینم از برسام که گفتم میخواد بیاد کلاس
°برسام، اینم استادت
-آا سلام
به دستش نگاه کردم کوچولو و سفید بود دستش و گرفتم بین دستم چقدر سرد بود
~سلام خوشبختم شما بفرما سر کلاس B4 من الان میام
°باشه من رفتم خدافظ
بعد از اینکه برسام رفت برگشتم سمت ایلیا گفتم
~خوبه بهت گفتم 30 دقیقه قبل از شروع کلاس اینجا باش من کلی شاگردا رو معطل کردم بخاطر جناب عالی
°عب نداره که الان همه شاگردا هم هستن دیگه برو با خیال راحت کلاست و شروع کن
~خفه شو این از تو اونم از اشکان لعنت شده که کله سحر بیدارم کرد
°هه هه هه پس بگو دردت چیه نتونستی بخوابی داری سر من خالی میکنی الا رفتی خونه بگیر بخواب
تا اومدم حرفی بزنم سریع رفت سمت آسانسور و همینجوری که میرفت گفت
°برو دیگه مزاحممی خدافظ
~گمشو
رفتم سمت کلاس و واردش شدم
برسام دیدم که نزدیک در نشسته و کیفش و محکم بقل کرده
_______________________________________
بـــــرســـــامــــ-
اومد داخل یه نگا بهم انداخت که فکر کنم کرک و پرام ریخت
رفت اون جلو به یه پیانو یه بزرگ تکیه داد و نگامون میکرد
فکر کنم همه نفسشون با این نگاهش قطع شد
بعد از سلام و احوالپرسی گفت
~خب آقای صالحی شروع کن
این صالحی که گفته بود شروع کرد زدن بنظر من خیلی قشنگ بود داشتم از صداش آرامش میگرفتم که با دادی که زد یه متر پریدم بالا
~بسهههه آقا این چیه تو میری خونه چیزیم کار میکنی؟؟ بیا برو خونه آقای صالحی تا این نت به این سادگی رو یاد نگرفتی دیگه نیا
صالحی بدبخت وسایلش و جمع کرد و جیم زد
امیری رفت سراغ نفر بعدی
~خانم یاسینی شروع کن
این و دیگه منم متوجه شدم از همین اول داره خیلی بد میزنه به آرمان نگاه کردم دیدم سرخ شده و چنان به این دختره زل زده که من گفتم الان بهش حمله میکنه
~خانم یاسینی شما پول خانواده تو میریزی تو سطل زباله این چه وعضشه شما که حوصله نداری تمرین کنی دیگه نیا بیروووونننن
همینجوری یکی یکی همرو بیرون کرد و رسید به من یه نگاه انداختم به چپ و راستم دیدم هیشکی نیست
~شما
-بـ..بله
~شما چیزی از موسیقی سر درمیاری؟
-نه
~پس برای چی اومدی اینجا
-ششـ..شما یادم بدین دیگه
~مگه من اینجا آموزش ابتدایی دارم که بشینم به شما یاد بدم
-مـ..من خخب
~شما چیزی نگو
مگه از پشت کوه اومدی که میگی هیچی بلد نیستم
این و که گفت دیگه نتونستم تحمل کنم و اشکم دراومد
کیفم و گرفتم و بدو رفتم بیرون سعی میکردم نفس بکشم اما نفسم بالا نمیومد
رفتم سمت آسانسور خداروشکر همین طبقه بود رفتم توش
تکیه دادم به آینه اسپریم و درآوردم گذاشتمش تو دهنم و دو پاف زدم دستم و گذاشتم رو قفسه سینم و هر کار میکردم گریم بند نمیومد
.
.
نفسام که یکم عادی شد گوشیم و درآوردم زنگ زدم به میتن
+جونم داداشم
-متین هق بیا دنبالم هق هق
+برسام داداشم چرا گریه میکنی چی شده قربونت برم بگو کجایی اومدم
-آموزشگاه(....) هق زود بیا
+اومدم اومدم واستا یجا اومدم
بدون توجه به حرفش قطع کردم و سعی کردم گریم و نگه دارم
.
.
.
متین اومد دنبالم و باهم رفتیم کافه براش تعریف کردم چیشده و چیکار کرده متینم بعد از اینکه فوشش داد سه تا بستنی سفارش داد تا زمانی که بستنی هارو بیارن زنگ زدم ایلیا
°بله سلام
-سلام ایلیا
زنگ زدم بگم که متین اومد دنبالم اومدیم کافه بعدا با تاکسی خودم برمیگردم
°شما کارت تموم شد زنگ بزن میام دنبالت
-باشه کاری نداری
°نه خدافظ
بستنی هامون و آوردن و خوردیم
+چخبر از درسا
-آهه نگو نگو که پیرم دراومده یه استاد داریم شفیعی جلسه اولد بهمون یه پروژه داده که بهش فکرم میکنم اعصابم میریزه بهم
+😂😂خوب میکنه استاد باید پر جذبه باشه
-راستی اون کافه ای که گفتی کار پیدا کردی کجاست
+راست میگیا یادم رفت برات آدرس بفرستم فردا دوباره زنگ میزنم بهش زمانش و بهت میگم که بریم اونجا
-اوکیه یادت نره ها
+باشه عزیزم
-قربونم بری
-خب بریم دیگه هوا تاریک شده منم باید برم از الان رویه پروژم کار کنم تا بتونم تمومش کنم
+باشه
زنگ زدم به ایلیا گفتم بیاد و یا متین خداحافظی کردم اون رفت
ایلیا اومد دنبالم بعد از احوال پرسی با یکم من و من بهش گفتم که دیگه نمیخوام برم آموزشگاه هرچی گفت و خواست سردر بیاره تفره رفتم و گفتم که تکالیف دانشگاه زیاده وقت نمیکنم برم آموزشگاه اونم وانمود کرد باور کرده و فقط سر تکون داد
______________________________________
YOU ARE READING
loneliness/تــنــهــایــی✨
Romanceترسیده بود نمیتونست جایی رو ببینه رویه دستش خیسی رو حس میکرد اما نمیدونست برای چیه دود که یکم کمتر شد تونست دستاش و ببینه خونی بود خون خرگوش کوچولوش جیغ کشید و به خودش تکونی داد اما جایی که توش نشسته بود کوچیک بود با داد و فریاد یه عده که آتیش رو...