part16

43 7 0
                                    

«ساعت ۹صبح فردای همون شب»

با سر درد خفیفی چشم هاش را بازکرد و به اتاق نگاه کرد. اتاق خاکستری رنگ واسش آشنا نبود. اصلا چطور اومده بود اینجا . تنها چیزی که یاد داشد این بود که دیشب توی رستوران نشسته بود و بعد خوردن نوشیدنیش دیگه هیچی به یاد نداشت. با خودش گفت

-نکنه.....

دهنش را با دست گرفت

-نه امکان ندارهههههه

ولی لباساش که تنش بود. آروم از روی تخت بلند شد و به سمت در رفت . در را آروم باز کرد و وارد حال خونه شد
یهو یکی تکون خورد روی مبل . ترسید! جلو رفت و با چهره مردی روبه رو شد . نامجون چشم هاش را آروم باز کرد ، چشماش تا نیمه باز شده بود که با دیدن همون کسی که دیشز نجاتش داده بود ترسید و از روی مبل افتاد

+آیگو... تو کی بیدار شدی؟

پسر به صورت طلبکارانه ای پرسید

-بگو ببینم تو کی هستی ؟

+من کیم نامجونم.

-خب تو با من چیکار کردی کیم نامجون ؟؟؟ و من چرا الان اینجام هااااااا؟

تیکه آخر حرفش را با داد گفت

+آروم باش بابا. جای اینکه ازم تشکر کنیه

- اها تشکر واسه چی؟؟اینکه تو دیشب.....

حرفش را قطع کرد

+ اگه الان من با تو دیشب همون چیزی که میکنی را انجام داده بودم تو نمی تونستی از جات بلند شی.

-آره راست می گیا

+ معلومه. بیا بشین اینجا تا همه چیزو برات بگم

پسر کنار نامجون نشست . نامجون تمام اتفاقات دیشب را براش تعریف کرد . بعد از اتمام حرف نامجون پرسید

-چرا منو آوردی خونه خودت؟

-چون گفتم بیمارستان برات امن نیست شاید همونی که می حواست بدوزدتت بیاد دنبالت.

+ممنون

-راستی اسمت چیه؟

+ اسمم جینه ...کیم سوکجین

بعد یه مکالمه خوب و مفید بین جین و نامجون . نامجون فهمیده بود که جین کارش طراحی دکوراسیون داخلی ساختمان ها ست و اینکه هنوز نمیدونن که اونی که می خواسته جین را بدوزده کی بوده
جین هم کشف کرده بود که نامجون دکتر روانپزشکه. کسی که می تونه کمکش کنه تا چانیول را فراموش کنه.
چانیول .....چانیول.....چانیول کسی که تا چند وقت پیش دنیاش بود ، ستاره شبش بود اما این ستاره دو هفته ای هست که ناپدید شده . احساس سنگینی میکرد در سینه اش. باید هوا تنفس میکرد داشت خفه میشد.

-جین..جین .. جین

با صدای نامجون به خودش اومد . سریع از جاش بلند شد

Just youWhere stories live. Discover now