« فصل اول – قسمت اول »با خستگی وارد دفترش شد و به یه جین منشیش سلام کرد .
دختر با دیدن قیافه ی گرفته و خسته ی رئیس جوونش حدس زد دادگاه رو به خوبی پشت سر نگذاشته پس برای بهتر کردن حالش پیش قدم شد .
+ چان میخوای برات یه قهوه حاضر کنم ؟
-فعلا چیزی میل ندارم
+اوضاع چطور بود ؟
-بد ، افتضاح حتی براش کمه ! اونا حتی یه شاهد درست حسابی ارائه نکردن اما قاضی سوابق اقای چویی رو در نظر گرفت و قرار بازداشتش رو صادر کرد .
+تو میتونی حلش کنی . این تازه جلسه اول بود . من بهت ایمان دارم
با لبخند از یه جین تشکر کرد و همونطور که به سمت اتاقش میرفت پرسید :« امروز قرار دیگه ای دارم ؟»
+راستش همین الان یه مهمون تو اتاقت داری
-کیه ؟
با باز شدن در و دیدن دوست دبیرستانش فلیکس تعجب و خوشحالی وجودشو گرفت .
-لیکس
فلیکس- بنگ چان!
چان جلو تر رفت و با لبخند بزرگی از دونگسنگش پذیرایی کرد.
-خیلی وقت بود همو ندیده بودیم
همونطور که به داخل اتاقش میرفت رو به یه جین گفت تا براشون دو تا قهوه حاضر کنه .فلیکس-درسته . اخرین بار تو عروسی هیونجین همو دیده بودیم
-اوه درسته . چه خبر ؟ چیکارا میکنی ؟ معلم بودن خوبه ؟
فلیکس-ازش راضیم . درسته سر و کله زدن با بچه دبیرستانی هایی که از ریاضی متنفرن و دقدقشون سکس و دختره سخته اما ؛ خب میگذره!
-دل پری داریا !
فلیکس–پس نپرس . تو چه خبر ؟ به نظر برای تو همه چی عالیه ! یادمه دوست نداشتی شغل خونوادگیتونو ادامه بدی ؛ حالا بهترین و جوون ترین وکیل شهری .
-راستش اولش نمیخواستم ... حق با پدرم بود که میگفت بعد اولین برد توی دادگاه ؛ درست وقتی که لذتش رو حس کنی ، میخوای وکیل باشی . تو این 6 سال هر روز بیشتر خواستم وکیل باشم
فلیکس-برات خوشحالم پسر.
همون لحظه یه جین در زد و از چان و مهمونش با قهوه و کیک شکلاتی پذیرایی کرد .
فلیکس- راستش یه درخواستی ازت دارم که مزاحمت شدم
-این چه حرفیه لیکسی . اگه کاری از دستم بربیاد خوشحال میشم کمک کنم .
فلیکس- میخوام وکیل یکی از دوستام بشی ... موضوع قتله !
با شنیدن کلمه ی قتل کمی توی مبلش جابه جا شد .
-قتل ؟ میدونی که من معمولا وکیل مضنونین یا متهمین به قتل نمیشم
فلیکس- میدونم اما اگه به بیگناهیش ایمان نداشتم نمیومدم سراغت
-خب حالا این ادم کی هست ؟
فلیکس- برادر هیونجین رو یادته ؟ مینهو !
با شنیدن اسم پسر ؛ چان حس کرد چیزی تو دلش فرو ریخت .
مگه میتونست به خاطر نیاره ...* فلش بک؛2012 *
جیهو-چرا نمیای با ما غذا بخوری کریس ؟
با دیدن نگاه پسر به لی مینهو اهی کشید و ادامه داد :« خب اگه ازش خوشت میاد برو باهاش دوست شو »
چان -چرا همیشه تنهاست نونا ؟ تمام زنگ تفریح میشینه گوشه ی حیاط و با کسی جز هیونگش در ارتباط نیست
جیهو-منم چیز زیادی ازش نمیدونم . ولی اونا پارسال پدرشونو از دست دادن ؛ شاید واسه همین غمگینه
چان-دلم میخواد باهاش دوست شم ولی میترسم پسم بزنه
YOU ARE READING
SƖєєρ ωαƖкєяѕ || cнαηнσ νєя.
Fanfictionعـشق فقـط یه خوابگـردیِ ! یه عاشقانه ی غمگـین جنایی که چان و مینهو نقش اولش هستند 🔪💔 Coming Soon ...