🌊یونی هیونگ از اب میترسه!!

1.9K 247 25
                                    

باد موهای پسرک رو روی هوا میرقصوند و گونه هاش هاله ی  صورتی رنگی داشت
تهیونگ پشت پسر روی شن ها نشست و کوک بهش تکیه کرد
پسرک قلب مهربونی داشت و با وجود اینکه لوسیفر میخواست اون رو از خونش بیرون بخشیده بودتش

جیمین خندون اومد و رو پای کوک نشست و سرشو روی شونه های اون موجود کوچولو گذاشت دستای تاینی و تپلش رو گرفت و دور شکمش حلقه کرد

×کوکی منو قایم کن هیونگ پیدام نکنه

کوک با تعجب به نیمرخ اپاش نگاه کرد

+من که بال ندارم چطوری قایمت کنم

×ددیت که بال داره به اون بگو

+چرا خودت نمیگی ؟

×چون باهاش قهرم

کوک برگشت و به ددیش نگاه کرد
ددیشم اخم کرده و بود و به دریا نگاه میکرد

+ددی چرا قهری

_اول اپات قهر کرد

کوک کلافه از رفتار بچه گونه ددیاش با حرص پاشد سمت یونی هیونگش که چاقو به دست به سمت اپاش میرفت رفت . باحرص چاقو رو از دست خون اشام قاپید با داد سمت ددیاش رفت

+یا اشتی میکنید یا میکشمتون

ویمین ترسیده بهم چسبیدن تا از خطرای احتمالی جلوگیری کنن

+بوس کنین همو

_ن.نه...

کوک چاقو رو با تحدید سمت دیک ددیش گرفت

_خ.خب.. غلط. کردم.. اون. وبگیر اون ور

+اول بوس

تهیونگ بازم کاری نکرد که جیمین چشم غره وحشتناکی بهش رفت صورت ته و قاب و گرفت و شروع کرد به بوسیدنش کوکم با دیدن صحنه چاقو رو تو جیبش گذاشت و با هیونگش با چشمای قلبی شده به صحنه رو به رو خیره شدن
تهیونگ باسن جیمین و گرفت و بلندش کرد و جیمینم بدون اینکه بوسشون و قطع کنه دستاش و دور گردن ته حلقه و کرد و پاهاش و دور کمر دوست پسرش قفل کرد
کوکم که حسادتش یه کوچولو زده بود بالا راکت تنیسی که زمین بود و برداشت و اسپنک محکمی به ددیش زد

+پس من چیم اینجا؟
(با جیغ )

تهیونگ غافلگیر از حرکت بیبیش چشماش گرد شد و تعادلشو از دست داد و روی جیمین افتاد
لوسیفر تا به خودش اومد چشمای سرخش و به خرگوش رو به روش  داد و از روی جیمین پاشد و مثل یه ببر دنبال شکارش دوید
کوک با خنده پا به فرار گذاشت و با فکری که به سرش زد توی اب  دوید تا جایی که اب تا کمرش بالا اومد تا دید لوسیفر میخواد بگیرتش یه مشت اب پاشید تو صورتش که لحظه یه بعد دوبرابر همون اب رو کلش پاشیده شد شبیه پاپیای خیس شده شد ( گودرت😎😂) تا چشماش و باز کرد دید اپای بدجنسش همزمان با ددیش روش اب پاشیده 10 دقیقه همینطوری رو هم اب میپاشیدن و میخندیدن که کوک متوجه هیونگش که با حسرت تو ساحل نشسته و بهشون نگاه  میکنه جلب شد
دست از اب بازی برداشت و سمت هیونگش رفت دستش و سمت یونگی دراز کرد که خون اشام سوالی نگاش کرد

+هیونگی بیا با کوک بازی کن

با لبخند درخشانی گفت و منتظر ری اکشن هیونگش شد
یونگی دست و پاش و گم کرد سعی کرد پسر روبه روش و دور کنه چون اگه اون بچه به خاطر ترسش مسخرش میکرد هیچوقت نمیتونست سرش و بالا بگیره

*م.من همینجا جام خوبه تو برو بازیتو بکن

جیهوپ دست یونگی رو گرفت و بلندش کرد و یونگی متعجب بهش خیره شد

¢بیخیال اومدیم خوش بگذرونیم

کوک با لبخند حرف هیونگش و تایید کرد

*ا.اخه

_هیونگ ما هوا تو داریم نیازی نیست بترسی

یونگی نگاه خشمگینش و به دونسنگ احمقش دوخت

*ت.توی احمق با چه جرائتی ذهن منو خوندی ؟ من اگه میخواستم همه بفهمن خودم میگفتم

کوک که حالا متوجه ترس هیونگش شده بود چشمکی به هوسوک هیونگش زد و دوتایی باهم کشیدنش تو اب یونگی جیغی زد سعی کرد فکرش به سمت غرق شدن نره کوک دست هیونگش و نوازش کرد

+هیونگ اب تا زانو ته مطمئن باش چیزی نمیشه

یونگی با ترس چشماش رو باز کزد و با  دیدن اینکه اون هجم از اب نمیتونه باهاش کاری بکنه نفسش رو با صدا ازاد کرد

×هیونگ بچم راست میگفت تو زیادی شبیه گربه هایی

*ببند پارک
.

.

.

.

.
بچه ها من اصلا دوس ندارم شرط اپ بزارم پس لطفا ووت بدید🥲
نههههههه لعنتییی من هرسه تا بوک و نوشته بودممممم ولییی تا خچاستم اپ کنم دیدم پارتا خالیه😭😭

پایان کار (๑•ᴗ•๑)♡


Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.


FREEZ🍼Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang