مقدمههمه چیز با دیدن دوستِ میانسالِ پدرم شروع شد. جئون جونگوک!
اینکه چطور و به چه روشی به این عاقبت دچار شدم مسئلهای غیر قابل حل بود و هنوز هم هست.
فقط یک چیز رو میدونم.
من!
کیم تهیونگ، مرد بیست و دو سالهای که زندگی نکبت بارش تنها در یک دوربین عکاسی ارزون قیمت و خوردن الکل خلاصه میشد، یک روز دوست قدیمی پدرم رو داخل خونه دیدم و بدون داشتن آگاهی از اتفاقات آینده به سادگی از کنارش رد شدم تا با هوسوک هیونگ، الکل بنوشم.
اما از این موضوع باخبر نبودم که بعدها چطور زندگیم در یک آن تغییر میکنه.
فقط و فقط به یک دلیل و به خاطر یک فرد...
عاشق جوانیِ جئون جونگوک شدن تاوان سنگینی به همراه داشت که حالا مجبور به پرداختشم!
***
2022, سئول کرهیجنوبی.
کفشهاش رو بی احتیاط کند و پلاستیک خریدها رو محکم تر به دست گرفت... سنگین بودن و زیاد! شکلاتی که در حال خوردنش بود رو با عجله و هول جوید و قورت داد.
« من اومدم پدر!»
هنوز وارد خونه نشده بود که بعد از گفتن این حرف، گوشهاش تیز شدن و ابروهاش به هم گره خوردن. صدای غریبهای رو میشنید و اصلا به خاطرش خوشحال نبود.
تقریا میدونست اون میتونه متعلق به چه کسی باشه! حتما یکی دیگه از دوستهای قدیمی پدرش برای ملاقات و مرور خاطرات به اینجا اومده بود.
اما برای تهیونگ، حالا نه زمان این بود که برای دوستهای پیرِ پدرش لبخندهای دروغین بزنه و نه حوصلهاش رو داشت. در حال حاضر فقط میخواست به طبقهی دوم خونه بره تا با دوست عزیزش، هوسوک وقت بگذرونه.
اخمش رو باز کرد و برای حفظ احترام، با احتیاط وارد خونه شد. گذشتن از درب دوم ورودی کافی بود تا پدرش رو روی مبل، رو به روی یکی دیگه از دوستهاش ببینه.
دو مرد میانسال رو به روی هم نشسته بودن، صدای گرامافون که آهنگی قدیمی پخش میکرد توی خونه پخش شده بود و دو فنجان چای روی میزهای کوچک، رو به روشون دیده میشد.
« تهیونگا! منتظرت بودم. بیا اینجا عجله کن.»
پدرش، با شور و هیجان، چشمهایی برق افتاده از ذوق و لبخندی بزرگ مستطیلی شکل روی لبش، دست بالا آورد و به تهیونگ اشاره کرد تا نزدیک تر بیاد.
« اوه... سلام!»
با احترام خطاب به پدر و مرد میانسال دیگهای که در کنارش نشسته بود نجوا کرد؛ بعد سرش رو خم و به سمت آشپرخونهی کوچیک اشاره کرد و ادامه داد.
YOU ARE READING
Romeo | رومـئــو
Fanfiction༆ ⏳ • فیک || Romeo • نویسنده || LeeTelma • وضعیت || در حال آپ • کاپل || KookV • ژانر || درام، تخیلی، انگست، رومنس - من! کیم تهیونگ، مرد بیست و دو سالهای که زندگی نکبتبارش تنها در یک دوربین عکاسی ارزون قیمت و خوردن الکل خلاصه میشد، یک روز دوست قد...