part39

816 112 18
                                    

آنقدر زود شرطا رسید من دو روز نیومدم سراغ واتپد کامنت ها و پیام هاتونو دیدم هی میگید چرا نمیزارییی،شرطا رسیدهههه خودم ریختم برگام موند⁦🗿
اینم از پارت جدید تقدیم شما که اصلا مهربونم نیستید😂🌝
راستی بوک جدیدی که گفته بودمو امروز پابلیش کردم و اسمش"Run"هست حتما بهش سر بزنید و ووت بدید به پارت معرفی شخصیت هاش که انرژی بگیرم و زود براتون پارت بذارم🥳❤️🤝🏼

پارت بعد:۵۲ ووت

___________________________________________


"لیسا"

خودمو روی تختم انداختم و چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم.

بلاخره خوش شانسی داشت دوباره بهم رو میکرد...لبخندی روی لبم اومد و به سمت چه یونگ که دستمال سری که دور سینش بسته شده بودو باز میکرد چرخیدم:چه یونگا...

دستاش خیلی سریع کار میکردن؛دامنش هم در آورد و وارد حموم شد و دور بست!

چرا اینجوری کرد؟

تازه میخواستم در مورد جیمین باهاش حرف بزنم...
بنظر میومد جلوی ایستگاه حرف های مهمی باهم زده بودن!

دوباره به پشت روی تخت دراز کشیدم که گوشیم زنگ خورد،خودمو به سمتش کشیدم و جواب دادم:مامان!

بعد از چند وقت صداشو می‌شنیدم و اینبار هم با شماره تلفن ثابت بهم زنگ زده بود.
قبل از اینکه جونگکوک برام تعریف کنه،چرا هیچ وقت به اینکه با شماره خودش بهم زنگ نمی‌زد دقت نکردم؟

_دخترم...

گریه ام گرفته بود،لبامو جمع کردم و گفتم:چرا بهم نگفته بودید...

_چیو؟

اینبار واقعا اشکم در اومد:چرا من باید آخر از همه بفهمم چه بلایی سرمون اومده!


صدای گریشو میشنیدم،زیر لب حرف میزد و من نمی‌فهمیدم چی میگه،دماغمو بالا کشیدم و گفتم:من دزد پولامو پیدا کردم مامان...نگران نباش با جونگکوک درستش میکنم و شما میتونید برگردید.


صدای آزار دهنده ای توی گوشم سوت کشید و بعد جا به جایی تلفن صدای بلند بابام بعد از مدت ها شنیدم:با کی درستش میکنی؟؟


وسط گریه،هینی کشیدم و دستمو جلو دهنم نگه داشتم.
چرا اسم جونگکوکو اینجا اوردم؟
گند زدم!

_بابا...چیزه...ما...نه یعنی من و جونگکوک،اتفاقی آشنا...


+قرار بود همه چی پیش خودمون بمونه...پسره حقه باز...


_آنییی،آپا اصلا اینجو...


تلفن قطع شد و من غیر از بوق هیچی نمیشنیدم،روی تخت افتادم و موهامو توی صورتم آوردم و پاهامو بالا بردم و به تخت کوبیدم.

Badboy,Badgirl{complete}حيث تعيش القصص. اكتشف الآن