7📽

2.7K 426 44
                                    

بعد غذا دوباره تو پوزیشنای قبلی میخواستن سکانس بغلو ظبط کنن
با یه تفاوت بزرگ
تهیونگ متوجه نقطه ضعف جونگکوک نسبت به خودش شده بود
و میخواست از طریق نزدیک شدن بهش اونو معذب کنه
درسته برای خودشم سخت بود ولی اگه این جونگکوکو عذاب میداد با کمال میل انجامش میداد!

¥صدا،دوربین،حرکت

تهیونگ نزدیک شد و جونگکوکو در آغوش کشید
همه رسما پشماشون از این موفقیت ریخته بود
دستاشو محکم دور جونگکوک حلقه کرد و با یه دستش موهاشو نوازش کرد

¥کات،عالی بود

تهیونگ هنوز جونگکوکو ول نکرده بود
جونگکوک محکم تهیونگو هل داد

+گفت کات

_عه،نشنیدم

جونگکوک با چهره ی برافروخته اش رفت توی حال و روی مبل نشست و خودشو با دست باد زد

بعد از چند دقیقه جنی هم روی مبل کناریش جا گرفت،همونطور که انتظار میرفت

یاد جین افتاد
دو ساعت بود از اتاق مهمان بیرون نیومده بود

+یکی بره جینو بیدار کنه

٪من میرم

_لازم نکرده تو بری

٪چرا؟

_الان زنگ میزنم نامجون بیاد

+واقعا میخوای به خاطر همچین چیزی نامجونو بکشونی اینجا؟

_به تو ربطی داره؟

+نه فقط موندم اون بدبخت چجوری تحملت میکنه

_نامجون خونش روبه رومه،با اینکه بهت ربطی نداره

جونگکوک روشو برگردوند و به جنی نگاه کرد
جنی تقریبا تمام مدت به جونگکوک زل زده بود
و جونگکوکم ازش بدش نمیومد
یه دختر ظریف و خوشگل با لبای پف پفی
ولی اصلا شبیه تهیونگ نبود
چشمای تهیونگ کشیده تر بود
و لبای تهیونگ پهن تر
لبخند تهیونگ مستطیلی بود ولی لبخند جنی معمولی
و جونگکوک داشت مغزشو به خاطر این دقت عمیق به تهیونگ فحش میداد

تهیونگ به جنی و جونگکوک نگاه کرد که خیلی وقیحانه جلوی چشمای تهیونگ داشتن با نگاه همو قورت میدادن

_من اینجا نشستماااا

جونگکوک و جنی نگاهاشونو از هم گرفتن
تهیونگ بلند شد و به نامجون زنگ زد و رفت توی تراس

_الو نامی،اون پسره که روش کراش داری تو اتاق مهمان خوابه بیا بیدارش کن
.
.
.
.
.

ساعت ۱۲ شب بود و همه به جز جونگکوک و جنی و هوسوک رفته بودن

_نمیخواین برین خونه هاتون؟

جونگکوک دوباره به جین زنگ زد
سوئیچو با خودش برده بود و گوشیشم جواب نمیداد

هوسوک با لبخند شیطانیش به معرکه ای که راه انداخته بود نگاه میکرد
به جین گفته بود سوئیچو ببره و گوشیشم به هیچ وجه جواب نده

تهیونگ دوش گرفته بود و لباساشو با تاپ و شلوارک راحتی عوض کرده بود

¥عاممم جونگکوک،فردا ساعت۷ فیلمبرداریه به نظرم شبو همینجا بمون

تهیونگ چشم غره ای به هوسوک رفت ولی هوسوک به چپش گرفت

جونگکوک انقد خسته بود که حتی اهمیتی به تهیونگم نده و پیشنهاد هوسوکو رو هوا قبول کنه

+اوکی،تهیونگ من همینجا یه گوشه برای خودم میخوابم آسیبی به تو نمیزنه

تهیونگ نگاهی بهشون انداخت و رفت توی اتاقش

¥جنی بیا من میرسونمت

٪عاممم نه من میخوام امشب...

¥من میرسونمت گفتم، تعارف نکن دیگه

هوسوک دست جنی رو گرفت و به زور از اون خونه بیرون کشیدش

.
.
.

جونگکوک گوشه مبل مچاله شده بود و خوابش برده بود ولی خواب تهیونگ پریده بود
بعد از چند بار کلنجار رفتن با خودش بالاخره بلند شد و یه پتو از تو کمد برداشت و پیش جونگکوک رفت
نگاهی بهش انداخت
انقد خسته بود که کفشاشم در نیاورده بود
کفشای جونگکوکو از پاش درآورد و جورابای طرح گارفیلد جونگکوک نمایان شد

تهیونگ با دیدن اون جورابا پقی زد زیر خنده
سریع با دوتا دستش جلوی دهنشو گرفت تا صدای خنده ش جونگکوکو بیدار نکنه

پتو رو روش کشید و نگاهش به چهره ی آروم و معصوم جونگکوک افتاد که یه اخم کوچیک بین ابروهاش بود
چقد وقتی خواب بود بچه به نظر میرسید
تهیونگ ناخودآگاه دستشو جلو برد و اخم جونگکوکو باز کرد
بعد با فهمیدن کاری که کرده سریع از اون مبل فاصله گرفت و به اتاقش برگشت

حالا میتونست راحت بخوابه...










ووت و کامنت یادتون نره
دوستون دارم💜💚💜💚



unexpected love     / کامل شده/Donde viven las historias. Descúbrelo ahora