×کوک ددیت گفت دیر میاد انقدر از پنجره بیرونو نگاه نکن
جیمین درحالی که به کمر روی تخت خوابیده بود سر پسر غر زد+ ولی ددی گفته بود اگه پسره خوبی باشم باهام بازی میکنه
×خوب بیا با من بازی کن
+نمیخوام دوست دارم با ددی بازی... جیییییغغغ.. ددی
تهیونگ درحالی که با چهره نگران و اشفته وارد اتاق شده بود کوکی که پریده بود بغلش رو محکم گرفت تا نیوفته
_جیمین.. بابام
با بغضی که سعی میکرد تا جلوی کوک نشکنه به زور چند کلمه حرف زد
جیمین که این حال لوسیفر و خوب میشناخت کوک و از بغلش اورد پایین×کوکی ددی سرش درد میکنه میری براش دمنوش درست کنی
کوک نگران به ددیش نگاه کرد
+ددی سرت درد میکنه ؟
تهیونگ به روش و از کوک برگردوند و سعی کرد عادی صحبت کنه
_اره ولی اگه کوکی برام دمنوش درست کنه خوب میشه
(مغز کوک)
کوکی قهرمانه الان میره برای ددیش یه دمنوش خوشمزه درست میکنه تا ددیشو نجات بده بعد از این که خوب شد با کوکی بازی میکنه
+باشه الان درست میکنم
جیمین بعد از فرستادن کوک دنبال نخود سیاه سر لوسیفر و روی شونش گذاشت
×نگه ندار خودتو ... گریه کن
تنها همین جمله کافی بود تا بغض لوسیفر بشکنه و اشکای داغش شونه پسر رو نوازش کنه
_جی.. مین.. هق.. بابام.. نفرین.. بابام.. فعال.. شده
جیمین شوکه تهیونگ و روی تخت نشوند اونا سال ها از ترس این که نفرین فعال بشه میترسیدن و حالا اتفاق افتاده بود
×نمیفهمم تهیونگ چطوری اخه
_یاد.. ته .. که
×اروم باش نفس عمیق بکش بعد حرف بزن
لوسیفر نفس عمیقی کشید و شروع کرد به حرف زدن_یادته که بابام .. میگفت اگه روزی عشق من عمیق بشه معشوقم نابود میشع ؟
×خب؟!
_برای تو اتفاقی نمیوفته چون تو یه فرشته ی مرگی اما کوک
×نه .. اتفاقی براش نمیوفته حتما.. حتما یه راهی هست
نامجون هیونگ هوش زیادی داره حتما بهمون کمک میکنه_امیدوارم حاضرم هرکاری بکنم تا شما در ارامش باشید
+ددی ببین دمنوش درست کردم ! بخور تا خوب بشی
تهیونگ با دیدن کوک دوباره بغض کرد که جیمین با دیدن چهره وا رفته ی پسرش که فکر میکرد ددیش دمنوشش و دوست نداره اروم اونو روی پاش نشوند و دمنوش و دست تهیونگ داد
BINABASA MO ANG
FREEZ🍼
Vampireجونگ کوک یه بچه ی 15 ساله است که طی یه تصمیم احمقانه از باری که به زور فرستاده میشد تا برای مردم برقصه فرار میکنه اون توی سرمای زمستون با لباس نازکی نشسته بود تو خیابون گریه میکرد که با دو تا مرد جذاب ددی طور که یکیشون خودش رو لوسیفر و اون یکی خود...