#1

350 25 3
                                    

اهنگ‌‌پیشنهادی‌برای‌اولین‌پارت:lalala
............................................................................
از خواب پرید*
نفس نفس میزد*
"د..دوباره...
اخم کرد و بلند شد تا دستو صورتشو بشوره
این چندمین باری بود که از اون پسر نااشنا خواب میدید..
و کی میدونست؟!کی میتونه با فرد توی خوابش قرار بزاره!
پوفی کشید و رفت تا حاضر شه بره به شرکتش..
نامجون؛صبح بخیر رئیسه بزرگ!
"هوفف صدبار گفتم اینطوری صدام نزننن
ن:خندید*میخواستم باهات شوخی کنم دیوونه
"اصلا حوصله ی هیچیو ندارم..
گفت و نشست سر میز و شروع کرد با بازی کردم با صبحانش
ن؛بازم همون خوابو دیدی؟
"همیشه هم موقع ی خوبش تموم میشه..اون تموم دهنمو درگیر کرده انگار یجا دیدمش یا واقعیه!
ن؛چیزی نیست همه گاهی اوقات اینطوری میشن..میگم شاید باید وارد-
"ما درباره ی این صحبت کردیم هیونگ و دیگه نمیخوام صحبتی در این باره باشه!
ن؛باشه هرجور خودت میخوای..
"من پیاده میرم..
ن؛برای تو درست نیست که پیاده بری!!
"با ادا*برای فرد متشخص و میلیادری بله بله بلهه!!بشه منم میخوام مثل بقیه عادی زندگی کنم من هنوز جوونم!
ن:میخنده* خیله خب برو مراقب خودت باش..
_____________
توی پیاده رو به سمت شرکتش قدم میزد..
از توی کوچه ی کنارش صدای ناله ی خفه ای شنید..
تعجب کرد
کنار دیوار موند و یواشکی نگاه کرد
دید که سه تا مرد گنده افتادن به جون یه پسر ریز جثته ی کوچولو
اخم کرد
همیشه از این قضیه حرصش میگرفت که مردای بزرگ به خودشون اجازه میدن به کوچیکترای خودشون صدمه وارد کنن!
سمتشون رفت و شروع کرد به کتک زدنشون..
و متقابلا کتکم خورد!..
یکی از اون مردا از پشت بهش لگد زد که باعث شد بیوفته زمین..
مرد میخواست جونگکوکو بزنه که پسرکه ترسیده و وحشت کرده از رو زمین بلند شد و با چماقشون محکم زد تو کلش..
جونگکوک سریع بلند شد تا حال اون پسرکو بپرسه..
با صورت خونیش با تعجب به صورت پسرک خیره شد...
براش اشنا بود...
تو فکرش فرو رفته بود..: ا..این..امکان نداره!!ا..این همون پسره توی خوابمه!!!!
+ا..اقا..حالتون خوبه؟..
جونگگوک به خودش اومد و با کراواتش صورتشو پاک کرد
"من خوبم!!تو حالت خوبه؟؟چیزیت نشد؟؟میخواس ببرمت بیمارستان؟؟
+نه من خوبم...
جونگکوک شونه های پسرکو گرفت:بیا ببرمت خونت!..
+ام..خونه ی من همین جاست!..
جونگگوک تعجب کرد
"یعنی چی!..اینجا؟..این خراب شده ؟؟
+اوهوم..
"ا..اون مردا چیکارت داشتن؟..
پسرک بغض کرد:ا..اونا صاحبخونم بودن..هروقت پول اجاره رو نداشته باشم همینکارو باهام میکنن...
جونگکوک دلش برای پسرک سوخته بود..وجدانش اجازه نمیداد که تون پسرکو همونجا پیش اون حرومزاده ها ول کنه
بعدشم! این دقیقا کپی پیسته اون پسره توی خوابش بود!
پس عمرا نمیتونست ولش کنه چون عاشقش شده بود...
"تو باید با من بیای!!
+چ..چی؟..
"من نمیزارم تو این صگد‌ونی زندگی کنی!
+و..ولی نمیتونم!..
"کسه دیگه ای هم باهاته؟مامان بابات؟
+نه هردوشون مردن..هیشکیو ندارم..
"پس باید با من بیای!..
+چرا انقدر مهمه برات؟..
"خ..خ..خب من اصلا دوست ندارم تو تو جای بدی زندگی کنی..ی..یعنی دلم نمیاد!
+هوم..
"الان میگم ماشین بیاد تا بریم!بیا فعلا از اینجا دور شیم تا یه وقت اینا به هوش نیان!
+باشه..
جونگکوک دست تهیونگو گرفت
جونگکوک لپاش سرخ شد..تاحالا دست کسی به اندازه ی دست اون ظریف و نرم نبود!!دستشو تو دستش نوازش کرد
+چیکار میکنی؟
"هیچی زودباش بریم
......................
تویه یه کافه ی باکلاس بودن*
جونگکوک داشت زخماشو پانسمان میکرد*
"خب چی میخوری؟
+ام..بستنی توت فرنگی!
"دیگه؟..
+خب..ام..نگاهی به منو کرد*شیرموز!
"دیگه؟؟؟
+بازم؟
"اره دیگه!
+دلم میخواد بعدش قهوه هم بخورم..دیگه چیزی نمیخوام
"الان برات سفارش میدم!
خوراکی های پسرکو اوردن*
جونگکوک محوش شده بود و با دقت که حرکات اون پسرک نگاه میکرد
به شدت زیبا و ظریف بود!
+خیلی خوشمزه بود!
"خوشحالم که خوشت اومد..خب از خودت بگو؟..
+عام...خب من-
گوشیش زنگ میخوره*
"اخ ببخشید..صبرکن ؛ الو؟..اها خب اومدیم!
"پاشو ماشین اومد!
+باشه...
....................
رسیدن عمارت جونگکوک
-خوش اومدین ارباب جئون..
"سریع یه دست لباس برای مهمونم اماده کنین!
+اه..خب لازم نیست..
"چرا لازمه!..امروز باهم میریم خرید!..
+ لازم نیست!!
"من هنوز چیزی ازت نمیدونما!!اسمت چیه؟..
+تهیونگ..کیم تهیونگ!..
جونگکوک تو شوک بود اسمش با اسم اون فرد تو خوابش یکی بود!!انگار تهیونگ میتونست بیاد تو خواب جونگکوک و اونجاهم خمارش کنه!..
"چه اسم قشنگی...منم جئون جونگکوکم!
تهیونگ لبخند زد:اسمه توهم خیلی قشنگه..
جونگکوک لبخند زد
+من تو بچگیم فقط یبار مامان بابامو دیده بودم..اونا همیشه سر کار میرفتن و منو پیش مادربزرگم میزاشتن..
"اوه خیلی سخت بود برات؟..
+نه بهتر از بودن باهاشون بود..من عاشق مامان بزرگم بودم..تا اینکه مامان بزرگم مرد..همه چیم از بین رفت..و منم مجبور شدم رو پای خودم وایسم..
"پس مامان بابات چیشدن؟
+معلوم شد که بابام فروشنده ی مواد بود و همیشه به مامانم خیانت میکرد..مامانم وقتی فهمید سکته کرد مرد و بابام اومد دنبال من و یه مدت پیشش بودم اون همیشه منو کتک میزد کلی اذیتم میکرد انگار اصلا بچش نبودم و منو نمیشناخت ..یبار که بیرون بودیم وانمود کردم که اون منو دزدیده تا منو ازش جدا کنن و الان چندساله بخاطره جرماش تو زندانه..
جونگکوک اخم کرد تهیونگ خیلی سختی کشیده بود!انگار یه حسی به جونگکوک میگفت تو باید ازش مراقبت کنی!
"این خیلی بده..متاسفام..
تهیونگ لبخندی از روی ناراحتی زد..
+مهم نیست باهاش کنار اومدم..
"تهیونگ..
تهیونگ به چشمای جونگکوک نگاه کرد
جونگکوک دست تهیونگو گرفت و بوسید و تو دستش نوازش کرد
"اگه قبول کنی پیشم بمونی..ازت مراقبت میکنم!..زندگیه خوبی برات میسازم!..هیچوقت نمیزارم کسی بهت اسیب بزنه!
گونه های قشنگه تهیونگ سرخ و داغ شد..
"جونگکوک از کیوتیه پسرکه کوچیکتر خندید
تهیونگ که هیچوقت همچین مجبتی تو زندگیش ندیده بود با کنال میل قبول کرد و محکم جونگکوکو بغل کرد
جونگکوک دستشو دوره تهیونگ حلقه کرد و سرشو به موهای تهیونگ چسبوند و موهای نرم و خوش بوشو بوسید..
..............


"جونگکوک از کیوتیه پسرکه کوچیکتر خندیدتهیونگ که هیچوقت همچین مجبتی تو زندگیش ندیده بود با کنال میل قبول کرد و محکم جونگکوکو بغل کردجونگکوک دستشو دوره تهیونگ حلقه کرد و سرشو به موهای تهیونگ چسبوند و موهای نرم و خوش بوشو بوسید

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

خودم که عاشقش شدم🥹حمایت🤙🏻

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

خودم که عاشقش شدم🥹
حمایت🤙🏻

MY ANGEL Where stories live. Discover now