part 13🌈

473 95 18
                                    

امروز بود..

روز مسابقه بود و حالا دیگه جیسونگ هیچ جوره حاضر نبود این موقعیت رو از دست بده...

گیتارش رو کوک کرد و برای استیج آماده شد.

سونگمین خودش رو کیوت طور تکون میداد تا استرسش تخلیه بشه‌.

ووبین هم داشت صداش رو گرم میکرد.

سه جو هم داشت هدفونش رو وارد لباسش میکرد.

اما...

چان کجاست؟

با این فکر کوک کردن گیتارش رو کنار گذاشت و با قدم های بلند سمت سه جو رفت:

-هیونگ؟چان هیونگ کجاست؟چند‌ دقیقه دیگه اسم‌گروهمون رو اعلام میکنن!

سه جو دکمه باز لباسش رو بست و نگاهی به سمت راه پله انداخت.

-نمیدونم چند لحظه پیش رفت بالا..شاید چیزی جا گذاشته...

گیتارش رو روی صندلی خالی کنار سه جو گذاشت و با قدم های بلند سمت راه پله رفت.

از پله ها بالا رفت و وارد راه روی کلاس ها شد که چان رو دید که روی زمین نشسته بود.

-چان هیونگ؟

با صدا شدن اسمش توسط جیسونگ،سرش رو که روی زانوهای جمع شده توی شکمش گذاشته بود بلند کرد و با ناامیدی بهش نگاه کرد.

-من‌.من نمیتونم بیام رو استیج.

ابروهای جیسونگ بعد از شنیدن این حرف دیگه بیشتر از این بالا نمیرفتن.

چطور بعد از این همه تمرین های متوالی و کشیدن سختی توی خوندن نوت های بالا،پسر بزرگتر می‌گفت نمیتونه بیاد روی استیج؟

اونم استیجی که جیسونگ اون رو راه رسیدن به آرزوی چندین و چند ساله اش میدونست!

با اینکه قلبش داشت از ترس از دست دادن این موقعیت توی دهنش میزد،خونسردی خودش رو حفظ کرد و با قدم های آروم و کنترل شده سمت چان رفت.

کنارش روی زمین نشست و مثله اون پاهاش رو توی شکمش جمع کرد.

جیسونگ داشت فکر میکرد چطور باید اون کوالای گنده بک رو به حرف بیاره که چان خودش پیش قدم شد و سکوت رو شکست:

-یه چیزی تو خانواده ما هست که برامون شانس میاره...یه دستبند که همیشه میندازیمش.اگر دقت کرده باشی حتی مامانم هم داره.

لحظه ای مکث کرد و نفسش رو با صدای آه مانندی بیرون داد:

-حالا فکر می‌کنی من چیکارش کردم؟..گمش کردم...اونم درست تو مهم ترین روز زندگیم!حالا دیگه چی باید شانس بیاره برام؟

جیسونگ لحظه ای فکر کرد...

-چی؟رنگ دستبندت چیه؟

چان عکسش رو که به تمام بچه های توی راه رو نشون داده بود تا متوجه شه اونا دیدن اون دستبند رو یا نه،به جیسونگ هم نشون داد.

جیسونگ با دیدن عکس دهنش رو با تعجب باز کرد و با دستش نمایشی جلوی دهنش رو پوشش داد.

-این؟!

چان که هیچی از رفتارای جیسونگ نمی‌فهمید با تعجب بهش نگاه کرد.

-چیه؟چیشده؟

-اینو من تو حیاط پیدا کردم!نمی‌دونستم برای کیه گذاشتمش توی کیفم!

چان با خوشحالی از جاش بلند شد و با گرفتن دست جیسونگ اون رو هم مجبور کرد وایسته.

-خب پس بریم بهم بدیش!

جیسونگ با استرس لبخندی زد و دستش رو پشت گردنش کشید:

-راستش کیفمو دادم دست مامانم..بین اون همه جمعیت؟...

بنگ چان با با ناراحتی دستش رو بین موهاش کرد.

جیسونگ دستش رو روی شونه پهن پسر بزرگتر گذاشت و کمی مالش داد:

-هیونگ..فکر نکنم فاصله اتون برات مشکلی ایجاد کنه!اون هست فقط چند قدم ازت فاصله داره..مشکلی پیش نمیاد.بهم اعتماد کن.

چان لب هاشو روی هم فشار داد و سر تکون داد.

-بریم.احتمالا الان همه دنبال ماان...

جیسونگ آروم خندید و سرشو به موافقت از حرف چان تکون داد:

-همینطوره...

با هم از پله ها پایین رفتن و با دیدن وضعیتی که بود،به هم نگاهی کردن و آروم خندیدن...

حدسشون درست بود..

تمام کارکنان داشتن دنبالشون میگشتن!

سریع به سمت یکیشون که میکروفون داشت رفتن و اون پسر با دیدنشون اول نفس راحتی کشید و بعد داخل میکروفون پیدا شدنشون رو اعلام کرد:

-چان و جیسونگ اومدن.

میکروفون رو از دهنش فاصله داد و بهشون نگاه کرد.

-برید بالا..سه جو و ووبین بالان...

جیسونگ و چان سر تکون دادن و جیسونگ با برداشتن گیتار کوک شده اش،به سمت پله های استیج رفت.

چان هم پشت سرش وارد صحنه شد و از اونجایی که محبوبیت زیادی داشت،به محض وارد شدن چان به صحنه همه شروع کردن به جیغ و سوت زدن...

چان که میکروفونش داخل دستش بود شروع کرد به صحبت‌ با کسایی که تو سالن بودن.

سلاممممم
ببخشید بابت اینهمه وقت غیبت😔
بگم بهتون خنده داره ولی اکانتمو گم کرده بودم🥲
امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه❤️🥺


...Where stories live. Discover now