[Black Phoenix]

<PART6>

#ققنوس_سیاه

جان، گیج به نگرانیه چانگبین و ییبو خیره شده و درک‌نمیکرد چه اتفاقی داره میوفته.

ییبو با کلافگی دستی بین موهاش کشید و در حالی که قدم رو، دور تا دور اتاق رو متر میکرد،گفت:

_یعنی چی که یه نامه گذاشته و رفته؟؟ اون پیرمرد احمق متوجه نیست چه خطراتی تهدیدش میکنن؟؟

چانگبین در حالی که نگرانی مثل زالوی سیاه و چرکینی به قلبه خودش هم چسبیده بود،سعی کرد الفاش رو اروم کنه:

_ییبو،اون میتونه از خودش دفاع کنه...درسته سنی ازش گذشته اما هنوزم جزو قدرتمندترین های پک* محسوب میشه!!

جان متوجه نگرانی چانگبین شده بود، کم پیش میومد اون گرگینه آلفاش رو "ییبو" خطاب کنه و حالا این اتفاق، میزان عصبی بودنش رو نشون میداد.

هایبرد بیشتر از این تاب نیورد؛ از روی تخت بلند شد و شونه های اون دو گرگینه ی نگران که جلوی در اتاق ایستاده بودن رو گرفت.

_اون گرگه پیر براتون با اهمیته؟؟

با لحنه کنجکاوی پرسید و به ییبو که با چشم های تیرش بهش خیره شده بود،نگاه کرد.

_خیلی خیلی زیاد.

چانگبین صریح جوابش رو داد و باعث شد چشم هاش ایندفعه صورته پسره بزرگتر رو هدف بگیرن.

_پس میشه بگین دارین اینجا چه غلطی میکنین؟؟

دو پسر گیج بهش خیره شدن که جان با همون لحن شماتت بارش ادامه داد:

_اگه براتون مهمه، برگردین به قبیلتون و دنبالش بگردین!!ذاتا شما برای چیزه دیگه ای به اینجا اومدین و جوابتونم گرفتین؛پس دیگه دلیلی نداره این بازی ادامه پیدا کنه.

ییبو پوزخندی از خوش خیالیه پسر کوچیکتر زد و با حرص دستی به صورتش کشید.

چانگبین که حس میکرد چیزی نمونده تا آلفاش خر خره ی اون خرگوشه کوچیک رو پاره کنه، سریع وارد عمل شد و گفت:

_جان...این مسئله به این راحتیا که فکر‌میکنی نیست...گرگینه ها اینطوری نیستن.
ما به تصمیمات هم احترام میزاریم، شاید این تصمیم احمقانه باشه اما تا زمانی که به قبیله اسیب نزنه کسی جز آلفا نمیتونه درموردش تصمیم بگیره،و اگه ییبو هم بخواد دخالتی بکنه به روشاک بی  احترامی کرده!!اون گرگ توی پک ما جایگاه بالایی داره!!

جان بی توجه به تمام حرف های گرگینه ی خاکستری، دوباره روی حرفش پافشاری کرد:

_اما شما به هرحال باید از اینجا برین!!

ییبو بیشتر از این طاقت نیاور و در کسری از ثانیه رو به روی جان قرار گرفت. درحالی که بیشتر از چند سانت بین صورت هاشون فاصله نبود،با حرص گفت: