آرزو

117 27 3
                                    

خسته و بی رمق از سرکار برگشته بود.
از خستگی خودش رو روی کاناپه انداخت.
از وقتی هوسوک رفته بود،همه چیز بی روح شده بود.

دستش رو روی شیقیقه هاش گذاشت و سعی میکرد بخوابه که زنگ در به صدا در اومد.

جین با بی حالی سمت در رفت و در رو باز کرد.

_بسته اتون رو اوردم!

جین با تعجب گفت:اما من چیزی سفارش ندادم!

_اوم بله این یه سفارش بود که یک ماه پیش برای امروز هماهنگ شده و مال شماست،هزینه اش هم پرداخت شده.

جین شونه ای بالا انداخت و تشکر کرد و بعد از بستن در رفت تا بسته رو باز کنه که نوشته ی روی جعبه توجه اش رو جلب کرد.

_چشمات رو ببند!آرزو کن و بعد جعبه رو باز کن.

جین هم لبخند بچگانه ای زد و چشماش رو بست!
اما با فکر کردن به تنها آرزوش باز بغض کرد.

"نه بغضم نزاشت تورو آرزو کنم هوسوک آخه خیلی چیزا هست تو دنیا که نمیشه آرزو کرد!"
آروم جعبه رو باز کرد
یه کیک کوچیک و چند تا شمع بود که نوشته های روش خودنمایی میکرد:تولد مبارک سوکجینیم
و بعد امضای معروف هوسوک زیرش بود.

جین:اما تو قرار بود امروز پیشم باشی هوسوک!یک ساله من رو ول کردی رفتی!

تک تک کلماتش جین رو دل تنگ تر میکرد و از ته دلش می‌خواست دوباره سان شاینش پیشش باشه.

اما نمیتونست انکار کنه که از اینکه هوسوک بعد رفتنش به توکیو به آرزوهای خودش پرداخته بود و الان سخت مشغول تمرین های دنس و رپ بود خوشحاله  اما چیزی از دل تنگیش کم نمیکرد.

جین زیر لب با غرغرو ترین و حسودترین لحنش با خودش غر زد: وای خدا حتی باورم نمیشه جیمین و یونگی دارن ازدواج میکنن و من هنوز اینجا نشستم!دتس اوکی من،من که اصلا بهشون حسودی نمیکنم!

_یونگی و جیمین ازدواج کردن؟

جین با شنیدن یهویی صدا از پشت سرش جیغ خفه ای کشید و به پشت سرش نگاه کرد تا منبع صدا رو پیدا کنه.

جین:ه هوسوک؟!
هوسوک:جانم هیونگ!
قلب جین بی نهایت سریع میزد:کی اومدی؟
هوسوک:از اونجایی که عادت ندارم قول هام رو بشکنم،خودم رو رسوندم،تولدت مبارک هیونگ!!!

جین نگاهی به سرتا پای هوسوک انداخت،چهره اش دیگه به شکستگی قبل نبود و موهاش هم دوباره در اومده بودن و رنگ آبی روشنی ،رنگ خرمایی موهای پسر رو کاور کرده بود.

اما تحلیل کردن چهره ی هوسوک زمان زیادی نبرد و جین با تمام وجودش هوسوک رو توی آغوش گرفت و بغض کرد.

جین:میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود؟خجالت نکشیدی هیونگت رو تنها گذاشتی؟

هوسوک چند ضربه ی آروم به کمر جین زد:ببخشید هیونگ

Hanah̑̈ȃ̈k̑̈ȋ̈ȇ̈❣︎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora