چند دقیقهای میشد که ماشین رو روشن کرده و منتظر جونگکوک بود. چشمهاش روی در آسانسور پین شده بود که صدای دینگ مانند آسانسور توی فضای پارکینگ اکو شد. برخلاف انتظارش، جونگکوک لباسهای عادیای پوشیده بود و مثل همیشه استایل بچگانهای نداشت.
+بریم مستر.
با نشستن پاپی ذوقزدهش توی ماشین، سری تکون داد و راه افتاد.
-کمربندت رو ببند پاپی.
+عا یادم رفت!
و به دنبالش، سریع مشغول پیداکردن کمربند و بستنش شد.
-لیست رو آوردی؟
+آره آوردم.
مشتش رو باز کرد و کاغذی که به خاطر عرق دستش مرطوب شده بود، به تهیونگ نشون داد.
+ایناهاش!
چندباری نگاهش بین کاغذ و خیابون روبهروش جابهجا شد. با لبخند محوی لب زد.
-مراقب باش تا برسیم فروشگاه گمش نکنی.
+گم نمیکنم.
با جدیت اعلام کرد و بقیهی زمانِ توی راه رو ساکت موند. البته این سکوت، منکر نگاه مشتاقش به مغازههای رنگارنگ سئول نبود. تمام حواسش رو به نوشتههای روی تابلوها داده و سعی داشت اونها رو بخونه.
بالاخره بعد از نیمساعت رانندگیکردن به فروشگاه مورد نظر تهیونگ رسیدن و جونگکوک زودتر از مسترش به سمت در ورودی دوید.
-صبر کن!
اخطار کوتاه تهیونگ برای متوقفشدن کوک کافی بود. سریع خودش رو به پاپی شیطونش رسوند و دستش رو گرفت.
-بهتره خیلی ازم دور نشی.
+ولی من بزرگ شدم! مستر الکی حساسه.
همراه کوک وارد فروشگاه بزرگ شد. لحظهای دست جونگکوک رو رها کرد تا یکی از سبدهای چرخدار رو از ردیف جدا کنه.
-باشه پاپی.
همنطور که به سمت قفسههای بزرگ و مرتب میرفت، ادامه داد.
-فعلا بیا اون لیست رو بخون تا وسایل امشب رو تکمیل کنیم.
***
-من نمیتونم بیام.
گوشی رو روی شونهش بالاتر کشید و بعد با دست نگهش داشت.
-چی؟! چرا؟
-چون پرواز دارم.
صدای بیخیالِ یونگی از پشت تلفن به راحتی قابل تشخیص بود.
-ولی اونا همه رو دعوت کردن!
-من باید از کجا میدونستم؟
دست گریمور رو کنار زد و از روی صندلی کوتاه بلند شد.
YOU ARE READING
𖣐Chocolate Puppy
Fanfiction♡♡♡ +اولاً که من لوس نیستم مستر، فقط خیلی دوست دارم. بعدش هم چرا ورزش کنم؟ بدنم خیلی هم رو فرمه! با ترس چشمهاش رو باز کرد و با دیدن دو چشمی که با اخم بهش زل زده بود، فریاد نه چندان آرومی کشید و از تخت پایین افتاد. +حالت خوبه مستر؟ ♡♡♡ name: Chocola...