part.33

514 79 0
                                    

چند دقیقه‌ای می‌شد که ماشین رو روشن کرده و منتظر جونگ‌کوک بود. چشم‌هاش روی در آسانسور پین شده بود که صدای دینگ مانند آسانسور توی فضای پارکینگ اکو شد. برخلاف انتظارش، جونگ‌کوک لباس‌های عادی‌ای پوشیده بود و مثل همیشه استایل بچگانه‌ای نداشت.

+بریم مستر.

با نشستن پاپی ذوق‌زده‌ش توی ماشین، سری تکون داد و راه افتاد.

-کمربندت رو ببند پاپی.

+عا یادم رفت!

و به دنبالش، سریع مشغول پیداکردن کمربند و بستنش شد.

-لیست رو آوردی؟

+آره آوردم.

مشتش رو باز کرد و کاغذی که به خاطر عرق دستش مرطوب شده بود، به تهیونگ نشون داد.

+ایناهاش!

چندباری نگاهش بین کاغذ و خیابون روبه‌روش جابه‌جا شد. با لبخند محوی لب زد.

-مراقب باش تا برسیم فروشگاه گمش نکنی.

+گم نمی‌کنم.

با جدیت اعلام کرد و بقیه‌ی زمانِ توی راه رو ساکت موند. البته این سکوت، منکر نگاه مشتاقش به مغازه‌های رنگارنگ سئول نبود. تمام حواسش رو به نوشته‌های روی تابلوها داده و سعی داشت اونها رو بخونه.

بالاخره بعد از نیم‌ساعت رانندگی‌کردن به فروشگاه مورد نظر تهیونگ رسیدن و جونگ‌کوک زودتر از مسترش به سمت در ورودی دوید.

-صبر کن!

اخطار کوتاه تهیونگ برای متوقف‌شدن کوک کافی بود. سریع خودش رو به پاپی شیطونش رسوند و دستش رو گرفت.

-بهتره خیلی ازم دور نشی.

+ولی من بزرگ شدم! مستر الکی حساسه.

همراه کوک وارد فروشگاه بزرگ شد. لحظه‌ای دست جونگ‌کوک رو رها کرد تا یکی از سبدهای چرخ‌دار رو از ردیف جدا کنه.

-باشه پاپی.

همنطور که به سمت قفسه‌های بزرگ و مرتب می‌رفت، ادامه داد.

-فعلا بیا اون لیست رو بخون تا وسایل امشب رو تکمیل کنیم.

***

-من نمی‌تونم بیام.

گوشی رو روی شونه‌ش بالاتر کشید و بعد با دست نگهش داشت.

-چی؟! چرا؟

-چون پرواز دارم.

صدای بی‌خیالِ یونگی از پشت تلفن به راحتی قابل تشخیص بود.

-ولی اونا همه رو دعوت کردن!

-من باید از کجا می‌دونستم؟

دست گریمور رو کنار زد و از روی صندلی کوتاه بلند شد.

𖣐Chocolate PuppyWhere stories live. Discover now